فکربودم چه کسی آمده این صبح سحر
دیدم ، مرده شوراست مزاحم گشته
گفتمش ، خیرباشد حاج علی
گفت، درمسجدده مجلس ترحیم توبرپاشده است
زودبرخیز به آنجا برویم، هردوراه افتادیم
همه آنجا بودند،عباس آقاعطارسرکوچه ی ما
با کتی مشکی وتسبیح بدست
دایی وزن دایی با خُل پسرش
خاله بلقیس که ازچهره ی اودردتراوش میکرد
زن عمو، وای نگوکه چه زیباشده بود
همچو یک دخترهشتادساله
باعصایی دردست، عینکی شیشه کلفت
چارقدروی سرش ، مثل جِن آمده بود
عمه جان راتوببین ،ازگوشه ی آن چادرگلدارسیاه
چشمش پیدا،چادرش روی زمین شخم میزد
وعموجان باکلاه گیس وسیبیلی آویزروی لبش
باکت وشلوارسیاه ، پُز میداد
دایی ناصرکه موهای سرش رفته به باد
برسرهمسر بیچاره ی خودغُرمیزد
اشکها بودروان ، برسروسینه زنان
واعظ ده که میدید پریشان حالند
بیشترسوزبه خواندن میداد ،تاهمه ناله ی جانسوزتری سربدهند
فکربودم چطوردردل اینها بودم ، غرق اندوه شدم
وای برمن،چرا مُردم تا این همه فامیل چنین لابه کنند!!
مرده شورگفت،فکرکردی برای توبرسربزنند؟!!
نه پسر جان چنین نیست!
هرکدام ازاینهاغصه ی بدبختی خودرا دارند
یا بده کاری بانگ،یا ازدست عروس ،یادامادکه معتادشده
یا چرا خانه ی اوشیک ترازمن باشد
آمنه بنز سواری بکندمن پیکان...!!
لیک اینجا ،عقده خالی بشودازدلشان
پس خیالت راحت، ذره ای عشق تو دردلها نیست
حلوا که رسیدشکم سیرکنند!
لُپ لُپ قورت دهندونگویند ،پسرروحت شاد!!
بعدآن پشت همین تورسیاهی که برسردارند
پچ پچ وغییت وطعنه شروع میگردد
غیبت گل دوسی ، عمه زری ،خاله مهین وُدگران
پس بیا برگردیم وآرام بخواب درقبرخودت
چای تونیست دراین مجلس پردوزوکلک
s@rv