يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
آخرین اشعار ناب بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
زمستان است
زبالا دانه دانه برف ها فرود آید
درون سرما برون غوغا ست شاید
خدا این دم به بام من نه آید
درون سینه ی تنگم هماره غصه هازاید
واین غصه چوسوهان روح رااز ریشه ساید
وگرخواهم رهایی یافتن
چراغ وایتی باید
زمستان است
برای ماندن درآشیانه دل قرار نیست
نفس تنگ است بپرسید این هوا چیست
سرانجامش تلخکامیست ندانم درپی اش کیست
شب است اینک چراغی من ندارم
که هست جز غم مرا همدرد ویارم
خدا گر باشدم باخلق چکارم
لئیم است این عدو ندیده روز وحالم
ندارد نخل پیرم یک دو خرما
درون سرما برون بلوا
برای دیدن ان مرغ مینا
ندارم طاقتی دیگر بدینجا
زمستان است
خرامان روزگاران است
واما ازبرای من زمان برف وبوران است
خرابه کلبه ای دارم که زیر برف وباران است
قلیلی خلق پرباروباقی حیله گر مکار
ومخلوقات زهم دور وزهم بیزار
فلک بیدار
اگرچه دردها بسیار
نگون بختان خلق سربار
زمستان است
تن مجروح وخونین زیر شلاق
بدست چند سگ قلاده دار وقبراق
سگ ودندان کین
تنی عریان میان برف روی زمین
کشاکش یک تن وبرف
نفس ها کند به سرما می شود صرف
زسرما رنگ کوه هم چونان سپید برف
زمستان است
تنی خونین هم سرد ولرزان
وجودی که حقیر گشته بهایی نیست برایش جز به ارزان
نباشد مرحمی جزمرگ برایش زود درمان
واین خم شانه هایم درهجوم تازیانه
شکسته ...گسسته...
چون پرنده در زمستان بی اشیانه
زمستان است
رهانیدم تن مجروح ززنجیر
زاین سرداب واین شبهای شبگیر
نگاه آخرم باگوشه ی در گشته درگیر
درون فاب قلبم چنگ بی رحم نفسگیر
دراین ظلمتکده دل وامانده ی من گشته است سیر
نخواهم زندگانی خسته ام یک خسته ی پیر
ومی ترسم اجل ناید کند دیر
برای بردن این خسته ی پیر
زمستان است
دلی افسرده وپریشان است
زمین عزاداراست
ولیلی گیسواویخته پریشان است
تن یخ بسته وخونین مجنون زیر برف پنهان است
........ارادتمند همیشگی مجموعه ی خوب شعر ناب بها ءالدین داودپور (بامداد)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.