خسته شدم ازین بی مفعولی ، بی فاعلی ، ازین همه بی فعلی...
پس کی میشه تموم شه این مرض مزمن بی حالی و بی میلی...
میشه شعرای من توپ بشن ؟ بزنم زمین هوا بره ...نمی دونی...
یه وقتی هم شعرای من، مث توپ صدا بده ،دوباره خیلی خیلی....
"مقشام" و خوب نوشتم با درد و غم سرشتم ،خدارو باز چی دیدی....
شاید دوباره باز هم ،قافیه های دلم ،دعوت شدن تیم ملی...
"عمو زنجیر باف" <بله>حرف من و میشنوی؟؟،مغزم داره سوت میکشه....
زنجیرمو پاره کن ، به خستگیت یه جوری به موندگیم یه شکلی...
انگاری از خطشون بازم فراری شدن ، این واگنای شعرم...
مشعلیم ندارم، بدون "دهقان" اینبار مسدود شده یه ریلی...
آخه چرا باید گل بشه ، بدون هیچ دلیلی ،دهان "کوکب خانم"؟؟؟...
آخه بدون هیچ بارونی ، هیج تگرگی ، حتی بدون سیلی؟؟؟...
یه وقتایی از خودم یه وقتایی ز فرهاد ،همش سوال می پرسم...
یعنی میشه که من هم ،مجنون بشم بی شیرین ،مجنون بشم بی لیلی ...
آره میشه!دو دو تا اینجا پنجتاس ،باورکن مجنون شدم ...
دیوونه شدم ازین بی مفعولی بی فاعلی ازین همه بی فعلی....
پ.ن
با سلام خدمت دوستان و اساتید خوبم
نام هذیان که به سروده حقیر بگذارید
قصور شعریم را خواهید بخشید...
رهگذر