رکعتِ عشق
هفتاد ودو کـــبـوتر ،از آشـیـــــان پریدند
از کهکشان گذشته ،تا بیکران رسید ند
در آسمان دو خورشید ،زان روی می درخشید
کز جسم آفرینش ، خورشید را بریدند
آن شب ستارگان را ، بالای نیزه بردند
خورشید را برهنه،در خاک و خون کشیدند
کس جز خدا ندانست، احوال بلبلان را
روزی که غنچه ها را ، از روی شاخه چیدند
تا راهِ کهکشانها ،پیوسته باز مـــا نـــد
هفت آسمان کبوتر درعرش می پر یدند
آن دل مدارمردان،کز جنسِ ماه بو د ند
چون آفتابِ زخمی ، درخاک آرمیــــــد ند
با یاسِ مهربان بود تن نورِ سر بریده
زان شب به روی نیزه، خورشید را ندیدند
یک گهکشان ستاره ، دراقتدابه خورشید
آ ن شــــب تمام ره را، با کاروان دویدند
آهِ مذاب می ریخت، از چشم های زینب
آن شب که چشم ها هم ،ازعرش می چکیدند
محراب قد کمان شد، وقـتِ غزل اذان شد
وقتی به رکعت عشق ، ان دو به هم رسیدند
کس نیست تا که پرسد احوال عاشقان را ?
-از حنجر بـُر یده ،لبـــــــــها چنین شنید ند!
کرج- محمد علی جعفریان(عاشق)
التماس دعا