غروب بود و هیاهوی سرخِ خورشیدی
جدال تازه ی تاریکی و درخشش باز
در امتداد ظهورِ افق نمایان بود
شکوهِ مقنعه ی سبزِ دشت در حضورِ سرخیِ انبوهِ این افق گم بود
در انتظارِ غم انگیزِ هر شبِ آبان
تکانِ قائمِ هر برگ،از درخت انار
طراوتی به تماشای منتهی به سکوتِ حیاط می بخشید...
نگاهِ تیره ی یک آرزو به گریه ی صبر
هجوم آنی و بی رحمِ سرزنش به دلیل
طنین گامِ جدایی بروی متنِ نگاهِ غریب پنجره ای
و پلکِ بسته ی هر شایدی میانِ مرور دقیق خاطره ها
نظامِ ثانیه ها را کمی به هم می زد
ملاکِ پوچیِ ابعادِ زندگی این بار
مذاقِ باورِ امید را کدر می کرد
بهانه های جدایی جوانه می زد گاه
خیالِ مضطربی زخمی از تراکمِ غم می دوید سوی گناه
میان فکرِ بعیدی کبوترانه،دلش می تپید ناآرام
و قابِ عکسِ نگاهی طنابِ فاصله را می برید پی در پی...
رسیده بر قدمِ انتهای تنهایی
رسیده بر تهِ گمنام و تُرد رابطه ها
سراغ خانه ی پروانه را طلب می کرد
چنان گرفته از البته های تکراری
که لابه لای کلنجارِ جنبشِ بغضش
مرا به کوچه ی بن بستِ زندگی می برد
مرا به خواهشِ بی جای خودکشی می برد
مرا به سمت کران های بی بهانه ی غم
و رو بروی وضوح شکستگی می برد...
میان هر قدمِ خیسِ این خیال اما
نگاه سبز پدر حرفِ هر شبِ خواهر
و حُرمِ پاکِ نفس های خسته ی مادر
ظهورِ جاذبه ی بوسه روی انحنای صورت تو
طنینِ زمزمه ی آیه های روشن عشق
و حجم تنگِ قناعت در انتظارِ رسیدن به آشیانه ی تو
نهالِ زندگیِ غنچه را عطش می کرد
و عاشقانه ترین قسمتِ نگاهِ تو را ابتدای رابطه ی تنگمان صدا می کرد
هجوم مرتعش خاطرات آبی ما در فغان اندیشه
مجالِ توطئه را در هجومِ شیشه ایِ این خیال بر می چید...
در انحصار غرور قضای خشم آلود
من از تلاقی تلخ خطوط غصه و درد
شبیه ِخلوت و ازجنسِ حسرتم اما
میان این همه اصرارِ لحظه ها به خیال
تو منتهای دعای کدام یاسمنی؟
تو سجده گاهِ حزینِ کدام پیشانی
دلیلِ گریه ی انکارهای نیمه ی شب
تو از رکوع و سجود کدام ایمانی...
من التماس ِ نگاهِ گذشته را اکنون
به سرزمین غریبِ وصال خواهم برد
برای چیدن مهرت به خواب خواهم رفت
سوار بال خیال از دل کویرِ امید
به سمتِ کلبه ی آن سوی نامعینِ عمر
به بسترِ جریانِ محال خواهم رفت
غذای شام ابد را بروی سفره ی شوق
کنار منطقِ بارانیِ پرستوها
میان دلهره ی آفتاب خواهم خورد
به کفش ساده ی تردید بند خواهم زد
کتاب خاطره های گذشته را این بار
به گوش بسته ی مهتاب خواهم خواند
مرور قصه ی من را فقط تو میدانی
به زیر سایه ی معصومِ شوکران گناه
کنار شعله ی خاموش عشق خواهم ماند...