سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 1 خرداد 1403
  • روز بهره‌وري و بهينه‌سازي مصرف
  • روز بزرگداشت ملاصدرا، صدرالمتألهين
  • آغاز محاصرة اقتصادي جمهوري اسلامي ايران توسط آمريكا، 1359 هـ ش
14 ذو القعدة 1445
    Tuesday 21 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      سه شنبه ۱ خرداد

      فاصله

      شعری از

      مجتبی بضاعت پور

      از دفتر خاطره نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴ ۲۰:۰۹ شماره ثبت ۴۲۱۴۵
        بازدید : ۴۲۰   |    نظرات : ۱۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر مجتبی بضاعت پور
      آخرین اشعار ناب مجتبی بضاعت پور

      توغم انگیزترین ناحیه ی افکاری
      قطره ای حل شده درسبزینه
      وچواشکی که جدا می شود از پاکترین سطح قنوتی درشب
      کلبه ای در لب پنهان حیاط ملکوت
      ومن ازگشتن آن در دل این فاصله ها گم شده ام
      آری احساس من این است که من گم شده ام
      عمق غوغای خزان دل تو
      غرق فهمیدن افطار پرستوی غریبت در نور
      لای اندیشه ی پروسعت تنهایی هرلحظه ی تو
      و تراویدن  هر ثانیه ای روی زمانی نگران در پی تو...
      از میان دو صدایی که فریبانه ملاحت به نگاه همه ی خاطره ها می بخشد
      و غروبی که پریشانی خود را به فضایی نیلی می شوید
      و نسیمی که طراوت به روان گس این منظره در تاریکی می آرد
      من غریبانه به دنبال سکوتی هستم
      در مسیر تپش فاصله ها
      در دل معنی غمناک فروخفته در این مرثیه ها
      در هجوم خنک تابستان
      در پی سادگی خواب درختی که نماهنگ متینی دارد
      و در آسودگی خط قلم
      در رسیدن به کلامی دیگر...
      لحظه ها منتظر خاطره اند
      شاید این خاطره ای را که تو در منحنی خلوت شب های من انداخته ای
      امتداد نفس گلهاییست
      که در ایوان امیدی ویران می رویند
      کاش این صفحه ی تقویم که بر دوری ما می خندد
      با نسیمی گذران از سر شادی ورقی تازه کند
      و مداری پرازاحساس و پراز عاطفه در برگیرد...
      آشتی دادن مهتاب و سحر حس عجیبی دارد
      و چه ابعاد لطیفی دارد
      خواهش سرد وضو،به تن خسته ی من
      من در این حاشیه ی درد به دنبال خدا خواهم رفت
      و نمازی خواهم خواند به آرامی غلتیدن یک چکه از انسانیت...
      و در این لحظه ی متروک از روح
      رقص مستانه گندم چه شکوهی دارد
      چه هماهنگی خوبی دارد
      چینش روغنی منظره در بالادست
      تابش جامد اشیاء مجاور،فراسوی خیالی مشکوک
      جنبش برگ فرورفته در ادراک خدا
      روی سجاده ی یک برکه  در این نزدیکی
       خبری می دهد ازآغازی سرد وسیاه
      پشت این خاطره ها
      من به آشفتگی خط قلم نزدیکم
      و صدای تپش ظلمت را می شنوم
      من دگرگونه به بیداری خورشید در این آبادی می نگرم
      و بر این راه که هر لحظه از آن
      وزش امیدی می آید
      باد از احساس توسرگشته و سرمست از انبوه درختان انار
      با کمی خنده به آغوش چمن های غنی از هیجان می آید
      می زند سر به درون کدر و تار تنورِ سر راه
      بوسه بر کاغذ این دفتر بی جلد و پر از واقعه ها می فکند
      روی پیشانی این کاغذ پژمرده و ناصاف مدام
      آخرین جمله ی اندوه تو در سجده ی خورشید سراسیمه به من می نگرد
      و به من می گوید
      راه معراجِ به آغوش  تو را...
      دست کوتاه حقیقت نغمه هایی جاوید از نی اقبال برون می آرد
      نغمه هایی  که از اسرار تو با من لب آن رود سخن می گوید
      حجم این زمزمه هایی که تو را می خواند
      قدر ابریست که در کوچه ی بن بست زمان می گرید
      جنس این مرثیه هایی که مرا پی در پی می شکند اندوه است
      گرچه نیلوفر احساس تو از باغچه ای می روید
      که صداقت به تن سرد حروفی دارد
      که صمیمانه من آن را به لبانی که زمانی بنشستند بر اعضای تو از پنجره بر مهتابی می گویم...
      من به هرقاصدکی از تو واز خاطره ات می گویم
      تکیه هایی که تو بر سادگی شانه ی من می کردی
      وسعتی داشت به اندازه ی آفاق خزان
      بُعدی از خواهش دستان تو در آن طرف نامعلوم
      فقط این چینش پنهانی افکار اتاق
      فقط این دست نوازشگر امواج سحر
      در بروی غم تنهایی دل می بندد
      من از آزادترین بام فراموشی ها
      شور و رویای هم آغوشی با باران را
      در سبد های پر از حسرت و اندوه به تقدیر زمان بخشیدم 
      کاش می شد جریان نفس فاصله ها را کم کرد
      کاش می شد به سمیرای تهیدست خزان منطق داد
      کاش می شد که خدا را فهمید
      من به قانون خدا شک دارم
      من به ناپاکی آرامش بوسیدن دستان تو عادت دارم
      و سر خسته ی ایمان به تن بالش تاکید مه آلود گناه
      و شکیبایی آن بستر پرمهر
      دردامنه ی تاریکی
      حالیا ترک تو اجبار غم حادثه ی فرداهاست
      خط پیوستگی و وصلت ما آبی نیست...
      به شبانگاه دو دیدار قسم
      و به این ثانیه هایی که تَرَک می دهد افکار مرا
      و به اقطار پر از برگ همین دلتنگی
      و به پژواک قدم هایت بر روی هرم های هوایی هشیار
      من به این جاذبه ی نمناک خاطره ها دلشادم
      من به این رایحه ی تلخ فراقت متوسل شده ام
      چشم بارانی من جامه ی اندام تو را پوشیده
      فکر سودای تو دربستر آکنده به هر عشق تهی
      از لب نقره ای خاطره با شیون افسوس وفغان خواب مرا می روبد
       آخرین آیه ی تصنیف همین فاصله ها را دریاب
      مهربانی به پریشانی شب های من ارزانی دار
      و مرا رد کن از این قاعده ی بیداری
      و مرا کم کن از این هوش ظریف
      فرصت سبز رسیدن به کران همه ی فاصله ها نزدیک است
      به طناب غم تنهاییمان سنجاقی خواهم زد
      خواهم انداخت بر آن رخت تر رابطه را
      من از اندازه ی پیراهن خوشبختی این رابطه بر مردم این دشت سخن خواهم گفت
      به اصول خنک شهریور
      وصله ای خواهم زد...
      نازنینا تو پراکنده بضاعت به لب  پورِبضاعت دادی
      با نگاهی دیگر
      تازگی بخش بر این دل خسته...
      ۵
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0