قایقی باید ساخت
بایدانداخت به آب
دوربایدشدازاین خاک غریب
خاک اینجاسردست،عاشقانش خسته
خسته ازعشق بدون تن وجسم
خسته ازعشق بدون شهوت
خسته ازعاشق بی میل هوس
ساده دل بستن انسان جرم است
آسمان هم باشی سهم توباران نیست
سهم توتنهاییست،چون که دورازکَلَکی
بایداینجاباشی یک کمانی ازرنگ
رنگ وتزویرودروغ
که اگراینگونه بدهی دل به دلی
سهم توعشق شود،غیراین تنهاییست
غیراین ویرانی دردل تنهاییست
مردم اینجاگویندبه نصیحت بَرِمن
هرزمان باشی اگربایاری ودروغش گویی که
دلم یکه وتنها باتوست،میشوی محرم دل
عشق امروزبدون هوسش معنا نیست
که اگرداشت،توتنهانَبُدی
من به تو میگویم :گرچه نامم وتبارم زتوپنهان کردم
گرچه عشقم زتن وجسم ولعب خالی بود
لیک آن خوب خدامی داند،همه دنیای منی
رونق زندگی سخت وپرازخالی فردای منی
میروم من روزی،می سپارم تو وعشقت به رقیب
به همان کس که پرازرنگ بُوَد
وتوافسوس چنان محوتماشاش شدیکه نداری باور
که زتوبگریزد،واپسین روزیکی سال قریب
کاش آنروزنیایدهرگز،که توتنها بشوی
دست من روبه خدا که حواسش باشد
تاتوتنهانشوی
وکه هرروزشوی عاشقتر
بهر آن گل،،که به گلخانه ی توست
عشق اوباشدهمچون زرهی،
که توراحفظ کند ازفریب شیطان
کلبه ات پررونق،وپرازشادی باد
نسل تو سبزترازباغ بهار
می سپارم دل بشکسته وغمدیده ی خویش
به دل حضرت دوست،کاش آرام شود
عاشقت می مانم تازمان پرواز