سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        سپاس

        شعری از

        الهه انتظاری(شقايق)

        از دفتر آوازقو نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳ ۰۹:۵۳ شماره ثبت ۳۲۶۴۰
          بازدید : ۸۹۵   |    نظرات : ۵۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر الهه انتظاری(شقايق)
        آخرین اشعار ناب الهه انتظاری(شقايق)

        پیش از اینها فکر میکردم خدا
        خانه ای دارد کنار ابر ها
        مثل قصر پادشاه قصه ها
        خشتی از الماس خشتی از طلا
        پایه های برجش از عاج و بلور
        بر سر تختی نشسته با غرور
        ماه برق کوچکی از از تاج او
        هر ستاره پولکی از تاج او
        اطلس پیراهن او آسمان
        نقش  روی دامن او  کهکشان
        رعد و برق شب طنین خنده اش
        سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
        دکمه ی پیراهن او آفتاب
        برق تیر و خنجر او ماهتاب
        پیش از اینها فکر می کردم خدا
        هیچ کس از جای او آگاه نیست
        هیچ کس را در حضورش راه نیست
        پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود
        از خدا  در ذهنم این تصویربود
        آن خدا بی رحم بود و خشمگین
        خانه اش در آسمان دور از زمین
        بود ،اما میان ما نبود
        مهربان و ساده و زیبا نبود
        در دل او دوستی جایی نداشت
        مهربانی هیچ معنایی نداشت
        ... هر چه میپرسیدم از خود از خدا
        از زمین از اسمان از ابر ها
        زود  می گفتند این کار خداست
        پرس و جو از کار او کاری خطاست
        هر چه می پرسی جوابش آتش است
        آب اگر خوردی جوابش آتش است
        تا ببندی چشم کورت می کند
        تا شدی نزدیک دورت میکند
        پیش از اینها فکر می کردم خدا
        کج گشودی دست ،سنگت می کند
        کج نهادی پا ی  لنگت می کند
        تا خطا کردی عذابت می دهد
        در میان آتش آبت می کند
        با همین قصه دلم مشغول بود
        خوابهایم خواب  دیو و غول  بود
        خواب می دیدم که غرق آتشم
        در دهان شعله های سرکشم
        در دهان اژدهایی خشمگین
        بر سرم باران گرز آتشین
        محو می شد نعره هایم بی صدا
        در طنین خنده ی خشم خدا ...
        نیت من در نماز ودر دعا
        ترس بود و وحشت از خشم خدا
        هر چه می کردم همه از ترس بود
        مثل از بر کردن یک درس بود ..
        پیش از اینها فکر می کردم خدا
        مثل تمرین  حساب و هندسه
        مثل تنبیه مدیر مدرسه
        تلخ مثل خنده ای بی حوصله
        سخت مثل حل صد ها مسئله
        مثل تکلیف ریاضی سخت بود
        مثل صرف فعل ماضی سخت بود
        تا که یک شب دست در دست پدر
        راه افتادیم به قصد یک سفر
        در میان راه در یک روستا
        خانه ای دیدیم خوب و آشنا
        زود  پرسیدم پدر اینجا کجاست
        گفت اینجا خانه ی خوب خداست
        گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
        گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
        با وضویی دست ورویی تازه کرد
        گفتمش پس آن خدای خشمگین
        خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟
        گفت :آری خانه ی او بی ریاست
        فرشهایش از گلیم و بوریاست
        مهربان و ساده و بی کینه است
        مثل نوری در دل آیینه است
        پیش از اینها فکر می کردم خدا
        عادت او نیست خشم و دشمنی
        نام  او نور و نشانش روشنی
        خشم نامی از نشانی های اوست
        حالتی از مهربانی های اوست
        قهر او از آشتی شیرینتر است
        مثل قهر مهربان مادر است
        دوستی را دوست معنی می دهد
        قهر هم با دوست معنی می دهد
        هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
        قهری او هم نشان دوستی ست
        تازه فهمیدم خدایم این خداست
        این خدای مهربان و آشناست
        دوستی از من به من نزدیکتر
        از رگ گردن به من نزدیکتر
        آن خدای پیش از این را باد برد
        نام او راهم دلم از یاد برد
        آن خدا مثل خیال و خواب بود
        چون حبابی نقش روی آب بود
        می توانم بعد از این با این خدا
        پیش از اینها فکر می کردم خدا
        دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا
        می توان با این خدا پرواز کرد
        سفره ی دل را برایش باز کرد
        می توان در بارهی گل حرف زد
        صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
        چکه چکه  مثل باران  راز گفت
        با دو قطره صد هزاران  راز گفت
        می توان  با او صمیمی حرف زد
        مثل یاران قدیمی حرف زد
        می توان تصنیفی از پرواز خواند
        با الفبای سکوت آواز خواند
        می توان مثل علف ها حرف زد
        با زبانی بی الفبا حرف زد
        می توان در باره ی هر چیز گفت
        می توان شعری خیال انگیز گفت
        مثل این شعر روان و آشنا:
        پیش از اینها فکر می کردم خدا ...
         
        قیصر امین پور
        \\\\
        زاهد بودم ترانه گویم کردی
        سر فتنه بزم و باده جویم کردی
        سجاده نشین با وقاری بودم
        بازیچه کودکان کویم کردی
        ما را زهوای خویش دف زن کردی
        صد در یا را زخویش کف زن کردی
        من پیر فنا بودم جوانم کردی
        من مرده بودم ز زندگانم کردی
         
         
        حضرت مولانا
        خندانکخندانکخندانکخندانکخندانکخندانکخندانکخندانک
         
        تقدیم به بانوی آب وایینه
        اوکه بامهربانیهایش به من آموخت::خدارا،،دنیارا،،مهررا،،دوستی را جور دیگری ببینم 
        دوستت دارم
        دوستت دارم
        دوستت دارم
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2