به نام خداوند عشق
........................
یاد از آن هوای بارانی!
در کوچه پس کوچه های شوق می گشتیم
زیر پاها صدای خش خش بود
خش خش برگ های طلایی و سرخ
هم که بارِشِ ریز ابر خزان
ظاهر آرام و در درون طوفان
گام عشق بود و گام مستی بود
در پس گفته های من
...............................امّا
در جوابم گفته های تو گنگ
............می چزیدم به نم نم باران!
گاه نسیمی و بوی نایی بود
بهر این دل عجب هوایی بود
من کشیدم سخن به زیبایی
...............تو کشیدی سخن به رؤیاها
سخن من پر از تمّنا بود
..................سخن تو حدیث و رؤیا بود
بود در میانِ هر کلامم راز
از عطش های دل
...................ز سوز و ساز
جان باور به باوری دیگر
تا افق های گرم و سرمستی
........ ..........ره گشود تا ورای ایمانم
همچنان گرم که پنجه ی احساس
..............می فشردش پنجه ی جانم.
پنچه های تو نیز در این دست
نبض احساس تند و گاه، شکست
گاه می شد تنور جان آتش
...............شعله هایش به تا زبان جاری
نرم دست تو همچنان در دست
...............پاک و بی غش زهر خطا، عاری
بر دلم گفته های جانسوزت
......گاه می شد رها و گاه نشست
....گه خراشید، زمانی هم بشکست
مخمل دل اسیر بود و داشت نیاز
دل تو نیز چنین بود ، ولی که
...................................حسرت ناز
ظاهرت را نما، دروغین داد
...........لیک درونت هوای دیگر بود.
بود هوایی که گام برتر بود.
.....ظاهرت ناز و باطنت پرواز
.....................تا فراسوی قله ی اعجاز.
یاد از آن هوای بارانی!
نی که باران که عشق می بارید
....................از سخن های گرم و بس زیبا
کوه یخ آب میگردید
..............................از شعاع گرمی دل ها
عشق زاییده بود و جوشش داشت
.....بر دلامان که راه کوشش داشت
راه پاکی به پاکی باران
یاد از آن هوای بارانی!
یاد از آن هوای بارانی!؟