بر شانه های خسته ات گسترده امشب
زلفی که بیش از نیمی از حجمش سپید است
چسبیده در آغوش گرمت سینه ای که
حتی هنوز از کوچ بغضش نا امید است
...................................................
عمرم به پای عشق تلخ تو سر آمد
این سینه ی زخمی به تهمت ها سپر شد
رفتی و اینجا یک نفر در حسرت تو
با اینکه ماند اما همیشه در بدر شد
..............................................
کابوس مرگت باورم هر گز نمی شد
رویای آغوشت همیشه در برم بود
هر مدرکی هر کس که رو می کرد رد بود
تو زنده هستی .این تمام باورم بود
.............................................
تنها خوشی های من از جنس خیال است
تو باشی و من باشم و یک عشق لبریز
باران به نرمی هی ببارد بر سر ما
در فصل شور انگیز و روح افزای پاییز
.............................................
من سبز می بینم تمام هستی ام را
با آنکه چشمانم همیشه رنگ خون است
از هر که پرسیدم دلیش چیست؟ آرام
در گوش من گفت از زیادی جنون است....