صندوق پر هزینه ( سوم)
عاقبت وقتي در صندوق گشود
از طلا چیزی ته صندوق نبود
بانگ و فريادش بلند از كار خود
از زيان گنج، در انبار خود
پاسبان را پس به تهمت گفت هان
گر بدزديدي طلا بگشا زبان
گفت آن پاسبان كه اي يار ما
هيچ ديدي پاسبان دزد طلا
خودطلا بردي توازصندوق خویش
بهر نان پاسبان و دوق خویش
پس شبان، بار دگر ناچار شد
باز بايد چون گره بر كار شد
باز يار ابلهش آمد به كار
گفت وي را چاره ايي ديگر بیار
بار ديگر وي نصيحت ساز كرد
راه حفظ ثروتش آغاز كرد
گفت وي را بّره و ميشت فروش
پس بده آن پاسبان را نان وگوشت
روز ديگر بّره ايي بفروخت وي
بار ديگر شد اسير پند وي
اين چنين بفروخت مال و مایه اش
تا نمايد حفظ آن سرمايه اش
عاقبت روزي كه او هيچش نبود
پاسبان دستش گرفت پيچش نمود
خانه اش بيرون نمود آن پاسبان
شد گدا بر خانه هاي اين و آن
حفظ مالت به كه با سودش بشد
ورنه از سرمايه شد، دودش بشد
گر ترا مالی بود از سوي باد
عاقبت خود مي شتابد سوي باد
هر كه خود بر مال باد آورده بست
مي برد او را فروتر زآن كه جست
هر كه بادش در بلندي داد جاي
چون فرو شد باد، مي افتد ز پاي
گفتمت اين قصه تا ياد آوري
نكته ها زين شعر در كار آوري
اي كه بهر حفظ ملك خويشتن
پاسبانها مي گماري در وطن
خرج و برج پاسبانها بيش شد
سايه ي اين قوم بر ما نيش شد