با تو فقط پر دادن پروانههای دامنت تا من
حس تراکم کرده در برجستگیهای تنت با من
با تو فقط پر دادن گنجشکهای نوهوس تا اوج
تفسیر خواهمکرد در چشم تو جیک و جیکشان را من
وقتی لبالب شد نفسهامان، عطش، دار و ندار ماست
چه فرق دارد لب تو میبخشی شریک بوسه را یا من
***
دوران سختی بود، مردم عشق را افسانه میخواندند
و هیچکس باور نمیکرد عاشقی را، آه! حتی من
ما راه طولانی عمری را گذر کردیم، با هم آمدیم اینجا
از آن نمیشد بگذریم الاّ چنین: یک پا تو، یک پا من
من سالک صنعانیام امشب، تو ترسای هوس خیزش
بگذار باشم تا ابد شایسته شیخ سرزنشها من
ای گر گفته دستهایت از تب آنچه که میخواهی!
بسپار هرم آن جوانی را به من، این پیرِ تر دامن
خود را رها کن در تنم، دارد تنت میلرزد از شهوت
خواهم شد آن بی صبریات در خواستن را مهد ارضا من
این خانهی وصل است، کوران گور میبینند، این حجله ست
ای مرگ! اینک کشتی امواج باش، آغوش دریا من...
مهرداد نصرتی(مهرشاعر)