جمعه ای آمد و باز،
در دلم غوغائیست،
باز انتظارُ، اشک چشمان ترم غرق تمنائیست.
باز نگاهم دل پر مهر تو را می خواند،
و دل غمناک و ترم می داند،
که تو می آیی ... !!
و رهانیم ز کابوس دلم،
ناجی غمکده تنهایی
و ندای دل من می گوید:
یک نفر هستکه در آواز بهار،
رخت امید به تن دارد،
یک نفر هست که مژگان طبیعت را،
سرمه ای از گل خوشرنگ شقایق کارد.
گر رخت عزا بر تن دنیا دیدی،
یک نفر هست که پرچین نگاهش،
گِله از دار جهان برچیند.
یک نفر هست که در آغوش بگیرد گرم،
همه دل های حزین.
نفری هست نوازد، نغمه ی شادی به یقین.
تو اگر غمگینی،
گر جهان عطشان عدالت خواهیست،
گر یتیمان بی قرارند به دامانش،
بیرق نومیدی و غم را به در آرید،
چو کسی هست بر آرد، پرچم مهر به آغوش جهان.
می دانم،
آدینه شبی، می تراود عطر گل یاسی ز اذان.
یک نفر هست، نوازشگر اشک بی قرارت،
یک نفر هست بکارد گل نرگس، به خزان بی بهارت.
تو که غرق غم و تاریکی شبهایی،
یک نفر از دل خورشید برون خواهد جُست،
که نجاتت دهد ار تنهایی.
باز نگاهم دل پر مهر تو را می خواند
پلک دلم باز پرید
پس دلم می داند،
که تو می آیی ... !!
که تو می آیی ... !!
http://ayehayeparishani.mihanblog.com