دلی ساخته ام از رنج و درد
که میخرد فریاد
میفروشد اشک وآه
از دل یک تنها
ازدل یک مسافر
به سرزمین بی کسی
تا نبیند کسی
می روم به کویر خشک وسوزان
بی آب وباران
بیصدا با ترانه تنهایی
ترانه شکستن
دل نبستن
میروم در قفس سرابها که میگیرد جانها
تا نبینم اشک تمساح زیر خروارها خاک
تا نگویند عاشقی شد مجنون و گریان
نا لان و ناکام
تا نگویند ثنای مهر و بخشش من
چون نفهمیدند مهر من
سجده در خون من
خواستم به مهرو بخششم
تنها بماند ثنای حق نه من
شدم روسیاه و شرمنده من زین عمل
میکشم درد مجازات زین دنیا من
چون نکردم خدا معروفتر زمن
به عمل من
آرزویم میشود سوختن من به هروز چو خورشید
تا شوم رها ز شرم
می روم به سوی افق
در کویری که میخواند مرا
به مرگی خاموش به تابوتی بی دوش
تا بجوید نگاهم زین لحظه آخر
چرا کس توان عشق خدا نیست
ذره خورشید شدند جز راه عشق خدا نیست
عشق خدا جز خریدند درد و بلا نیست
---------------------------------------
تفسیر خورشید بودن عاشق بدن معناست که وجودش اعمال رفتار کردارش با عشقی که به خدا داره سراسر چون خورشید نور حیات و پروریدن را به همه موجودات میده دردی که ما در عالم برزخ به جهت پاکی نفس از گناه میکشیم برای عاشقی که خورشید شده نیست این درد و رنح برزخ در این دنیا میکشه به جهت لطافت روح و قدرت تجسمی بالاش درد هاو رنجهای مردم چون آتشی هر روز او را میسوزاند وبه آیتی از اسماءخدا شده کسی تحمل آتش عشق خورشید نداره و خورشید در حال انفجار میباشد زیر دیگه تحمل عشق خدا را ندارد