شب بی سحر
مرا یاری است در عالم دگر نیست
به زیبائی او در عالم قمر نیست
به عشقش مبتلا گشتم دگر بار
به آتش سوختم کس را خبر نیست
عجب عشقش مرا مشهور کرده است
فدایش گر شوم اصلا ضرر نیست
شده مهمان مرا شب تا سحرگاه
گمانم هست ، امشب را سحر نیست
دلا عشقش بده در خود دگر جای
مگو در من دگر جا بیشتر نیست
تورا ارزش دهد این عشق بسیار
قبال قیمتش گویم که زر نیست
تو از تهدید دشمن هم مکن خوف
نگهداری آن اصلا خطر نیست
شوی طیٌار ای دل از وجودش
تورا گر هیچ گونه بال و پر نیست
بجائی میرسی کس را گمان نیست
بجز معشوق دیگر کس خبر نیست
صدف وار گوهر یکتا به خود گیر
که در عالم بغیر از این گهر نیست
تو در آتش بسوز همچون سپندی
به عالم هیچ خوشتر زین شرر نیست
سفر بنما زچاه حقد تا مصر
چنان یوسف تورا بهتر سفر نیست
بگو فرهادرا از من تو ای عشق
که شیرینی تو از من بیشتر نیست
زعشقت کوه میکندی شب و روز
ولی عشق مرا کوه و کمر نیست
بگو گمنام در عشقت بسوز تو
که عاشق گر بسوزد هم هنر نیست .
پنجشنبه دوازدهم شهریور نود چهار.