جمعه ۷ دی
وداع...! شعری از علیرضا آهن جان کمالی
از دفتر عشق نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۸ شهريور ۱۳۹۴ ۲۰:۰۴ شماره ثبت ۴۰۱۵۶
بازدید : ۵۲۶ | نظرات : ۱۰
|
دفاتر شعر علیرضا آهن جان کمالی
آخرین اشعار ناب علیرضا آهن جان کمالی
|
تمام روزهای عاشقانه
به خوبی و خوشی از پیش ما رفت
خدایا درد من آخر از این است
که غربت ای خدا عاشقترم کرد
من از روز یکم در خواب بودم
ولیکن خواب من تعبیر خوش داشت
خدایا اشک من امشب پناهست
برای آخرین دیدار یاران
الهی سینه ام آتش گرفته ست
تو هجران مرا آسان بگردان
خدایا این چه تقدیر غریبیست
که در غربت چنین تنها بمانم
خدایا این قطار سرنوشت است
خدایا حرکتش در دست ما نیست
تو خود دانی که تا کی ما بمانیم
در این بازار سرگردان ویران
خدایا من که روزی در کنارت
همه شب آمدم پیش تو ماندم
ولی امروز دیگر نا ندارم
که در آغوش گرم تو بمانم
نمیدانم چرا تنها شدم من
در این زندان تن بی نا شدم من
خدایا باز بینایم بگردان
که با چشم دلم رویت ببینم
تو گر خواهی مرا تا من بخواهم
و گرنه چنته خالی چه را سود
بیا ای دل کنارم باش تا روز
که امشب پای ماندن من ندارم...!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.