دوشنبه ۳ دی
روانی شعری از سعید پورمراد
از دفتر مثنوی نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴ ۰۲:۲۵ شماره ثبت ۳۹۸۲۲
بازدید : ۴۸۸ | نظرات : ۱۱
|
آخرین اشعار ناب سعید پورمراد
|
سلام ای یار دوران جوانی
سلام ای عشق این مرد روانی
یه عمر است داغ چشمانت مرا کشت
کجایی تا بفهمی غم مرا شست
شب و روزم شده رنگ سیاهی
جوانی جای خود داده تباهی
کبوتر بچه ای محرم شب و روز
بفهمی حال من سوزی تو با سوز
یه روزم خوب و خوش آباد آباد
یه روز حالم نپرس برباد برباد
یه روز آینه ها سهم شکستن
یه روز مرحم شده، با من نشستن
دگر گلهای این کوچه چه کمرنگ
دگر هرگز نمانده سنگ بر سنگ
نميدانم اگر دنیا سرآید
جهان دیگری بر چشم برآید
اگر روزی مرا بینی در آن روز
چه میگویی چه میبینی تو از سوز
تو گفتی نامه ای شعری پیامی
دگر هرگز نده هیچ نوع کلامی
تو خود دیدی که من دیوانه گشتم
اسیر و بند چشمون تو هستم
گرفتی عشقم و دنیای مستیم
چرا شعرم گرفتی مثل هستیم
ببین دنیا ز جیغم سخت دلگیر
به کل هستی و عالم چه درگیر
ببین انگشت نما گشتم چو یک دزد
همه گویند چنین عشق داد به او مزد
دوباره داد و فریادی کشیدم
دوباره آینه درهم دریدم
دوباره بچه همسایه پرسید
پدر، دیوانه شعر تازه ای دید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.