جمعه ۳۰ آذر
دختران میهن شعری از علی دولتی
از دفتر کوتاه نوشته ها نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۲۶ شماره ثبت ۳۹۶۳۷
بازدید : ۹۵۹ | نظرات : ۱۰۵
|
آخرین اشعار ناب علی دولتی
|
خوب یادم هست
مادر بزرگ که دستهایم را رها می کرد
از آخرین قصه اش
غولی درآمد
چراغ آرزوهایم را خورد
و مثل چادری سیاه
بر شانه ام نشست.
حالا این غول با من است هر روز
گاهی کنار این حوض بی ماهی
رخت چرک های دلم را
چنگ می زند.
شبها
تنهایی ام را
به سنجاق سکوت
خراش می دهد
و صبحدم
تابوت رویای خطی خطی شده ی مرا
به پیشواز آفتاب می برد.
حالا
گاهی که
آینه به من زل می زند
خودم را می بینم
که چقدر شبیه مادر بزرگ شده ام
و آن غولی که همیشه
بر شانه های خسته اش
قصه می نوشت.
علی دولتی
---------------------
پ.ن: برای دختران میهن..
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.