از قرار معلوم من و تو ما شديم
تمام ذهن من در تمام ذهن تو جاشده است
آری از قرار معلوم عاشق معشوق شده ايم
اينجا هياهوهای بودن است
اضطرابهای ماندن است
نقشهای با تو گفتن است
چشمهای ناظرين خيره مانده است
خيره مانده است . . .
از قرار معلوم کسی می آيد و نام ترا سه بار می خواند
آری از قرار معلوم می بايست مال من شوی
همسرم شوی
تمام عاشقان به تمام معشوقشان نمی رسند
آری مساله اين است
شايد خسرو و شيرين
شايد ليلی و مجنون
شايد تمام عاشقان
آری مساله اين است
من برای نقشم جان می دهم
تو برای اشکت قسم می خوری . . .
آخر اين پرده
کسی می آيد ميان من و تو فاصله می اندازد
من هر چه نقش بازی می کنم
تو هر چه اشک می سازی
انگار نه انگار
تو می روی و من می مانم
آن وقت تو مال که می شوی ؟
تمام حاضرين
اشکشان می شود
بغضشان می شود
حرکاتمان را حس می کنند
متاثر می شوند
آری ما نقشمان را عالی بازی کرده ايم . . .
حاضرين می روند
صحن و سالن ساکت می شود
من می مانم و تو
که اشکايت را پاک کرده ای
کفشهايت را پوشيده ای
و قصد خانه کرده ای
اصلا انگار نه انگار زمانی من و تو ما شديم
تو می روی و من مدهوش و سرگردان سوی کلبه می شوم
هر روز
هر روز نقشم را دوباره بازی می کنم
هر روز بهتر از قبل می شوم
هر روز حاضرين متاثر تر می شوند
و هر روز تو اشکايت را پاک می کنی
و کفشهايت را می پوشی .