سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 3 ارديبهشت 1404
  • روز ملي كارآفريني
  • روز بزرگداشت شيخ بهايي
25 شوال 1446
  • شهادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، 148 هـ ق
Wednesday 23 Apr 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

    چهارشنبه ۳ ارديبهشت

    از قرار معلوم من و تو ما شديم

    شعری از

    محمود محجوب

    از دفتر در تلاطم رود نوع شعر سپید

    ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۵۰ شماره ثبت ۳۹۵۸۴
      بازدید : ۳۰۲   |    نظرات : ۱۰

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر محمود محجوب

    از قرار معلوم من و تو ما شديم
    تمام ذهن من در تمام ذهن تو جاشده است
    آری از قرار معلوم عاشق معشوق شده ايم
    اينجا هياهوهای بودن است
    اضطرابهای ماندن است
    نقشهای با تو گفتن است
    چشمهای ناظرين خيره مانده است
                             خيره مانده است . . .
    از قرار معلوم کسی می آيد و نام ترا سه بار می خواند
    آری از قرار معلوم می بايست مال من شوی
                                            همسرم شوی
    تمام عاشقان به تمام معشوقشان نمی رسند
    آری مساله اين است
    شايد خسرو و شيرين
    شايد ليلی و مجنون
         شايد تمام عاشقان
             آری مساله اين است
    من برای نقشم جان می دهم
    تو برای اشکت قسم می خوری . . .
    آخر اين پرده
        کسی می آيد ميان من و تو فاصله می اندازد
    من هر چه نقش بازی می کنم
    تو هر چه اشک می سازی
                       انگار نه انگار
                    تو می روی و من می مانم
                          آن وقت تو مال که می شوی ؟
    تمام حاضرين
      اشکشان می شود
           بغضشان می شود
    حرکاتمان را حس می کنند
                  متاثر می شوند
          آری ما نقشمان را عالی بازی کرده ايم . . .
     
    حاضرين می روند
    صحن و سالن ساکت می شود
    من می مانم و تو
        که اشکايت را پاک کرده ای
                     کفشهايت را پوشيده ای
                                 و قصد خانه کرده ای
    اصلا انگار نه انگار زمانی من و تو ما شديم
    تو می روی و من مدهوش و سرگردان سوی کلبه می شوم   
    هر روز
      هر روز نقشم را دوباره بازی می کنم
        هر روز بهتر از قبل می شوم
          هر روز حاضرين متاثر تر می شوند
    و هر روز تو اشکايت را پاک می کنی
                        و کفشهايت را می پوشی .
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1