دل باور همدلی ستودن دارد احساس، زبان با تو بودن دارد
سالی که به نام ملت و دولت شد یکپارچه شدن غزل سرودن دارد
از اوج تا اوج
يك جمعيت رفتند و ما تنهاي تنها، ما مانده ايم و يك خدا تقدير با اوست.
اي كاش با آن كاروان ما رفته بوديم. ما از غرور زندگي سهمي نداريم.
وقتي مسلسلها به رويم خنده مي كرد،وقتي رفيقان دوش خون را مي گرفتند،وقتي كه اهنگ سفر سر داده مي شد،وقتي خدا نزديك نزديكي
به ما بود،اي كاش در ميدان تمرين و شهادت ،انگه كه مي شد جان دهيم جان مي فروختيم.اي كاش وقتي كه زمين سيراب خون بود ،بوي خدا مي آمد از اروند وكارون ،وقتي خليج ودشت با ما حرف مي زد،آنگه كه اسم بچه ها
را مي نوشتند ،اسمم به جمع بچه ها حك مي نمودند .
دل ميل رفتن دارد و احساسم اين است.
اي ساربان آهسته مي خواهم بيايم.امروز حالي دارم و دل دردلم نيست.
شايد نوازش مي دهد دل را وشايد،رقص سفر دارد دلم تا اسمانها.
خوب است دل را مي شناسم چونكه با دل،عمري رفاقتهاي بس ديرينه
دارم.ناقوس اوج اسمان را مي شناسد.امروز آن بالا مرا دعوت نمودند.
شايد از آن بالاي بالا بر نگردم.از اوج تا اوجم سفر بايد نمودن.هر كس
پيامي دارد آنجا مي پذيرم. ياران خداحافظ كه شايد بر نگردم.