چند وقتیست در دیار دلم جای شعر خالیست ...
اما سکوت کر کننده اش ...
گویی فضا را آهنگین کرده ...
سمفونی فریاد های خش دارش ...
تراشه های وجودم را می سوزاند ...
و واژگان ، در گیر و دار گریز از این هیاهوی هولناک ...
...
من ...
سکوت گوش خراش شعر ...
جای خالی آرایه ...
و سایه ی سقوط قطراتی مبهم ...
چه دوستانه ی سردیست امشب گِرد این مثلث آتش ...
و چه لب سوز است فنجان خاطرات دو نگاه ...
نگاهی دور ، نگاهی نزدیک ...
من خاطره می نوشم ...
سکوت ، دلهره ...
قطره ، آتش ...
و روح احساس در این حوالی پرسه می زند ...
احساسی دفن شده ...
در زیر خروارها ابهام بُرّنده ی مرگ ...
ابهام رفــ ـتـ نــ ـش ...
ابهام رفــ ـتـ نـــ ـم ...
واژگان تکه تکه می شوند از زخم ...
قلم فشارش افتاده ...
شیرینی خاطرات ، نگونسار گشته ...
علم در خطر است ...
احساس مرده ...
پایان همینجاست ...
مرگ یک نام است ...
…
دوشنبه - ۲۲ تیر ۱۳۹۴
02:55:31 AM
(Sw)