جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر جعفر جمشیدیان تهرانی
آخرین اشعار ناب جعفر جمشیدیان تهرانی
|
یاد آوری زلزله بم
تازه میرفت تا که خورشید از افق سر بر کند
ترک خواب خوش کند هر کس رها بستر کند
مرغ صبح بر شاخه خرما غزل سر داده بود
تا که کام مردمان خرما و یا شکّر کند
تازه داماد جوان از دلبرش لب میگرفت
از خدا می خواست طول شب کمی برتر کند
مادری با چشم گریان دختر خود می نواخت
لحظه ای خندان چو میرفت دخترش شوهر کند
پیرزن با ذکر حق آهسته میرفت سوی حوض
تا وضو گیرد نماز بی قضا دیگر کند
مرد با نان میرسید از راه تا زن صبح فجر
با پنیر و نان سنگگ سفره را حاضر کند
پیر مرد چشمان بهم داشت در بستر هنوز
پیر زن در شکوه این شوهر چرا خور خور کند
کودکی آرام در آغوش مادر خفته بود
یا دهان می جست تا در سینه مادر کند
صبح می آمد که تا بیرون نماید گرگ شب
میش می آمد ز آغل تا چرا دیگر کند
گوئیا گردون حسادت کرد بر شهر کویر
ارک بم بر تارک آن شهر چون زیور کند
باغ خرما کام مردم را چرا شیرین کند
باغ نارنج در بهاران گل چرا بر سر کند
من ندانم از کجا دستور نابودی رسید
تا که این بیچارگان را این چنین مضطر کند
شاید این گردون ز شیطان میبرد فرمان کنون
ورنه کی خواهد خدا مردم چنین کیفر کند
بم مگر اصلن گناهی داشت تا گردون چنین
روی را در زیر آرد زیر را بر سر کند
آن یکی بنشسته بر نعش زن و فرزند خویش
خود نمی داند کدامین ابتدا در بر کند
آن فتاده تا کمر در خاک گوید هیچکس
نیست اینجا یاری فرزند من اکبر کند
آن نشسته بر تلی از خاک و با دستی ز خون
خشت و گل کاود برون شاید یکی پیکر کند
هیچ دانستی اگر گردون بخواهد لحظه ای
سقف سنگ گور سازد گور را بستر کند
هیچ دانستی تواند گیرد از مردم سرشک
هیچ دانستی تواند خاک بر کشور کند
جا ندارد آسمان بشکافد از این درد و غم
جا ندارد ابر خون بارد زمین را تر کند
جا ندارد لاله روید سر به سر روی زمین
جا ندارد خون دل ساقی اگر ساغر کند
ای دریغ از این بنی آدم اگر وقت بلا
نی پریشان گردد و نی یاری دیگر کند
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.