سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        زلزله بم

        شعری از

        جعفر جمشیدیان تهرانی

        از دفتر شعرناب نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ تير ۱۳۹۴ ۱۱:۲۳ شماره ثبت ۳۸۲۵۰
          بازدید : ۳۹۱   |    نظرات : ۲۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر جعفر جمشیدیان تهرانی
        آخرین اشعار ناب جعفر جمشیدیان تهرانی

        یاد آوری زلزله بم
        تازه میرفت تا که خورشید از افق سر بر کند
        ترک خواب خوش کند هر کس رها بستر کند
        مرغ صبح بر شاخه خرما غزل سر داده بود
        تا که کام مردمان خرما و یا شکّر کند
        تازه داماد جوان از دلبرش لب میگرفت
        از خدا می خواست طول شب کمی برتر کند
        مادری با چشم گریان دختر خود می نواخت
        لحظه ای خندان چو میرفت دخترش شوهر کند
        پیرزن با ذکر حق آهسته میرفت سوی حوض
        تا وضو گیرد نماز بی قضا دیگر کند
        مرد با نان میرسید از راه تا زن صبح فجر
        با پنیر و نان سنگگ سفره را حاضر کند
        پیر مرد چشمان بهم داشت در بستر هنوز
        پیر زن در شکوه این شوهر چرا خور خور کند
        کودکی آرام در آغوش مادر خفته بود
        یا دهان می جست تا در سینه مادر کند
        صبح می آمد که تا بیرون نماید گرگ شب
        میش می آمد ز آغل تا چرا دیگر کند
        گوئیا گردون حسادت کرد بر شهر کویر
        ارک بم بر تارک آن شهر چون زیور کند
        باغ خرما کام مردم را چرا شیرین کند
        باغ نارنج در بهاران گل چرا بر سر کند
        من ندانم از کجا دستور نابودی رسید
        تا که این بیچارگان را این چنین مضطر کند
        شاید این گردون ز شیطان میبرد فرمان کنون
        ورنه کی خواهد خدا مردم چنین کیفر کند
        بم مگر اصلن گناهی داشت تا گردون چنین
        روی را در زیر آرد زیر را بر سر کند
        آن یکی بنشسته بر نعش زن و فرزند خویش
        خود نمی داند کدامین ابتدا در بر کند
        آن فتاده تا کمر در خاک  گوید هیچکس
        نیست اینجا یاری فرزند من اکبر کند
        آن نشسته بر تلی از خاک و با دستی ز خون
        خشت و گل کاود برون شاید یکی پیکر کند
        هیچ دانستی اگر گردون بخواهد لحظه ای
        سقف سنگ گور سازد گور را بستر کند
        هیچ دانستی تواند گیرد از مردم سرشک
        هیچ دانستی تواند خاک بر کشور کند
        جا ندارد آسمان بشکافد از این درد و غم
        جا ندارد ابر خون بارد زمین را تر کند
        جا ندارد لاله روید سر به سر روی زمین
        جا ندارد خون دل ساقی اگر ساغر کند
        ای دریغ از این بنی آدم اگر وقت بلا
        نی پریشان گردد و نی یاری دیگر کند
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4