نفاق ( دوم)
آري اي ياران منافق بين ماست
ظاهرش خيراست وپنهان شّرِ ماست
او در اين ديوار وحدت بينِ ما
صد شكاف اندازد از بهر هوا
كار او آرام و پيوسته است آن
نقشه هايش نرم و وارسته است آن
چون به نزد ما در آيد او به كار
چهره مي سازد همه از لطف يار
چون به خلوت نزد همراهان شود
صورت و سيرت يكي شيطان شود
نزد آنان مي زند تسخر به ما
چون صفي پندارد او خلق خدا
دام ها سازد دمادم از نفاق
چشم بسته مي نشيند بر اجاق
لاجرم سوزانَد اصل خويش را
مي دهد بر باد نسل خويش را
اين مرض باشد به هر ناپاك دل
همچو شيشه باشد اندر كاه گل
ليك اين تخم نفاقش در جهان
صد هزاران هرزه مي رويد از آن
گر که او ديوار نفست را كِشَد
نقشه ها از صد شكافش مي كشد
پس چو خواهد راه جويد اندرون
با اشارت بشكند ديوار دون
چون شكست وراه نفست باز شد
غارت ا موال دل آغاز شد
هرچه گرد آورده ي بر باد رفت
جاي آن بذر نفاقت داد، رفت
گر نخواهي بذر آن آيد به جان
پس بسوزان نفس و برداراز ميان
گر بسوزد نفس حيواني ز تو
نفس نوراني در آید جان تو
گر كه نفس خود ز نور انباشتي
بذر ناجنسي درون ني داشتي
اينچنين راه درون بر بسته ايي
پس نفوذ هر منافق بسته ايي