سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید
۱- بمکید
سایت ادبی شعرناب
خداوندا!
تو گويي نيست بين بندگانت فرقي
چرا، ديدم؟
ديده ام طفلكي در خيابان مي فروشد گل
دستان كوچكش اما، آيه هاي الهي را طلب دارد
برق چشمانش مي رود سوي آن كودك
كه آغوش پدر، بوسه هاي مادرش را ارمغان دارد
ديده ام!
پدري شرمسار مي رود سوي خانه
توي فكر است!
جاي لبخند كودكان منتظر، دست خالي هديه دارد
پدري ديگر غافل از فرزندان
آغوش گرمش را دريغ نموده از آنان
جاي نوازش هاي بي منت
بوسه هاي پر رحمت،مال دنيا را طلب دارد
ديده ام مادري از غم سير كردن كودكش خواب ندارد
از بس يخ حوض شكسته
رخت مردم شسته
دستانش پينه بسته
سوي دگر اما
نام اوست مادر
برده از ياد كودكان را
داده بر باد عشقشان را
او نداند چيست مهر مادري
او نداند چيست شوق همسري
ديده ام
دختري از نداري
مي كند وصلت با همسن پدر
پسري رها كرده تحصيل را
مي كند كار با شانه هاي كوچكش
او ندارد سني
مرد كوچك ما اما، قلب بزرگي دارد
همه را ديده ام
بازگويي نيست بين بندگانت فرقي؟