اي ستاره!
ياد داري آن شب را؟
من بودم و تو و تنهايي
با يك دل سير شكوايي
من بودم و آن قلب شكسته
كز غصه يار تنها نشسته
تورا آن شب ديدم لب دريا
تو بودي و من و ماه تنها
گفتم به تو اي ستاره من
بشنو غم دل، آة حسرت من
دوستان راست گفتند؟ مي
پرسم از تو
باز آنها گفتند؟ مي جويم
از تو
تو ديدي يار با من جفا
كرد؟
مرا با ديگري بفروخت، چه ها
كرد؟
تو ديدي ظلم او شد شامل
من؟
خيانت ديدم و شد حاصل من؟
تو بودي آن زمان شرم و
حيا رفت؟
صداقت رفت، وجدان رفت، وفا
رفت؟
نة! دروغ گفتن آن گرگهاي
پوشيده لباس ميش
آن دغل بازان مرا رها
كرده به حال خويش
دانستم! آنها همه بود مكر
و حيله
آن دم زدند دور خود پيله
حال كه ديدند رسوا شده
اند
به ظاهر دوست، شيدا شده
اند
شناختم دوستان را مي
دانم، هر چند دير
ملامت مي كنم خود را مي
دانم، شده است دير
قلب يارم از آينه، مهربان
است
يار من بي همتا، عشقش
جاودان است
هرگز نكند او مرا خار
هرگز نبرد زان مرا ياد
اي ستاره!
آن شب صدايم را شنيدي
اشكهايم را تو ديدي
پس حبس كن در سينه ات
رازهايم
قفل كن زبانت از حرفهايم
اي تنهاترين محرم اسرار
زيباترين همدم و يار