در چشمهای تو معبدیست
که خدایان را به نیایش میخواند
خدایانی گله مند از خویش
از مژگان آسمان می باری
زمین ترا به عاریه می نوشد
و باغهای استعاره سر می زند
استعاره هایی از چشم خدایان
و در تو نطفه می بندد
یک شوق عطشناک یک اشتیاق
اشتیاقی برای یکی شدن ....
و
اشکهای تو غرور سیالی می شود
که مردانگیت را به رقص می کشاند ......