بویِ خون می دهد این خاک و درونش جاریست
رودِ عشقی که یقین ماضی استمراریست
تا ابد در همه جایش ملکوتی برپاست
که به اندازه ی تقدیر خدا تکراریست
شاخِ این سروِ کهن خرَّمِ از خونابست
ریشه ی نخل وطن در دلِ زخمی کاریست
گرچه روزی ز سرِ سستی و مکر دشمن
عرصه ی تاخت و تازِ همه گون آزاریست
نازِ شستِ بچه شیرانِ دلاور اکنون
هر کجایِ برِ این بوم ز دشمن عاریست
پیشِ این تهمتنانی که قلندروارند
کارِ هر بزدلِ دون مایه ی خائن زاریست
سخت مردانِ بزرگی که به رو در روشان
چاره یِ دشمن نامرد فقط ناچاریست
پادزهرند بر احوالِ عفونت باری
که گرفتست جهان را و به شدت ساریست
مرزدارانِ غیوری که به پاسِ این خاک
کارشان روز نبردست و به شب بیداریست
دستِ حق در همه جا پشت و پناه آنها
که سپاسِ همه شان بر همگان اجباریست
پا نوشت:
برای همه ی دلاور مردان و زنان دیروز و امروز و فردای این سرزمین که جان دادند و می دهند و خواهند داد اما مشتی از خاک وطن را ندادند و نمی دهند و نخواهند داد به بیگانه