... حالتان چطور است ؟
باز هم طوفان به پا کرده ای
عالیجناب !!!
چه قیامتی است پشتِ کسوف هایِ مُدامت ؛
وقتی دورترین افق ها را ,
به طلوعِ قامتت می خوانی ؛
و آغوش می بندی تمامیتِ مرا .
و من
با دامنی سیب آلود ,
و کوله باری از گندم های طلایی ,
با همان گوشواره های گیلاس ...!!
راستی ... یادت هست :
" _ چقدر زیبا شده ای بانو !!
همیشه ی گرم تو , همیشه ی سرخ تو , همیشه ی هنوزتو ... "
و چقدر این نوستالوژی ویرانم می کند عالیجناب ...
...
باز هم پرچینِ حادثه ها ...
و تو به کمینِ گیسوانِ نبافته ی دخترکی ,
زیر نورِ عریانِ فانوس ها ,
در مهتابی چشمانی بی فروغ
گیلاس می چینی ؛... هنوزِ مُدام
و من هر شب ,
بر مزار بوسه های کفن پوش فروغ می خوانم
اما ,
زیر نور عریان ماه .
ببین ...
در همین حوالیِ خانه یِ من ,
رود همچنان جاری است ؛
و قایقی برای افق های دور.
عالیجناب ؟!
قمقمه ی سفرت را اینبار
از کدامین سرچشمه ی دیگر
سیراب کردی ؟!
یادت هست :
" _ بانو ... التهابِ عریانی ام را , هُرمِ مواجی ات فرو می نشاند .
در من فوران کن و بر کویر بوسه گاهم ببااااااار ..."
می بینی ؟!!
نبض های دروغینِ بی طپش
کوچه هایِ تا تو را , بن بست کرده اند
و خیال های خام
چه کودکانه , فرش حضورت را
ناباورانه بر دار می بافند
که بر دااااارت کنند...
می دانم...
قافیه ها باید باخت
در جدالِ میان عشق و سراب .
باز هم واژه هایم را
بر سفره ی شبانه ام چیده ام ؛
دارم برایت غزل ها ردیف می کنم
اما...
سردیِ نگاهم رابه دل نگیر
عالــــــی ... جناب !!!
دیگر التهابی ندارند واژه ها ,
و سربازانِ بی رمق راتوانِ جسارت نیست ؛
در صفحه ی شطرنج دفترم .
ودیگر سکــــــــوت , سکوت ...__________________________________________
< پشت صحنه > ___________
دنیای قطبی زمین ... تک فصل یخبندانش را ... به ودیعه ی گیسوان ملکه ی برفی گذاشت ... و عالیجنااااااااااب ... سوار بر ارابه ی پر رونق ... از دیار پر از سردابه کوچ کرد ... تا باز با کدامین فصل عاشقی ... بر ما رجعت کند .
اینجا زمین است ... به فصل یخبندان ____________