کودکی با لباس های
ژولیده و پاره , چهره ای پر درد
تکه ذغالی از گوشه
آشغال ها برداشت و نوشت مادر
آنسوی دگر , آنجا
که خورشید با زاویه خاصی به مردمان می تابد
دخترکی با ظاهری
آراسته با جعبه مداد رنگی خود نوشت مادر
این مادر با آن
مادر یکی نبود انگار
این مادر سیاه بود
و حک شده به روی دیوار
آن مادر رنگانگ و
آراسته روی صفحه سفید دفتر
این مادر صبح به
تمیز کردن منازل می رفت
و آن مادر هر روز
به سالن آرایش و رقص
این مادر نهار خون
دل به کودکش می داد
و آن مادر بیف
استروگانف یا خوراک ماهیچه
این مادر برای شام
یک قابلمه آب خالی رو اجاق
آن مادر باقی مانده
غذای ظهر را به حیوان خانگی اش می داد
این مادر دست هایش
ضمخت , دندانش خراب و صورتش چروک
آن مادر عکس اش در
صفحه اول فشن مد یا فشن استار
چه فرقی بود بین
این مادر و آن مادر
و مادر می رود , این بار رفتنش بوی غم دارد
و اینجا هنوز هم
بعد 30 سال کودکی با ذغال بر روی قبرش مینویسد مادر
در آنجا دخترک بعد
یک هفته تمام جعبه مداد رنگی اش گم شد و مادر مرد ...