گوهر و شیشه( دوم)
پادشه بر خواند نام ديگري
گفت ، اندر رو به قصر گوهري
با خود انديشيد چون بهتر برم
يك ز صد از گوهري بيرون برم
عاقبت گفتا كه گوهر شيشه نيست
اختلاف بين آن با شيشه چيست؟
گفت شايد فرق بين اين و آن
انعكاس نور باشد بينشان
پس به سوي نور مي رفت او به جو
اين چنين كرد او ز گوهر جستجو
عاقبت وقتش به پايان آمدش
با دو صد سنگ و شتابان آمدش
روز ديگر شد به سوي گوهري
با دو صد اميد و ذات جوهري
گفت هان دّر گران آوردمت
آنچه مي خواهي همان آوردمت
گوهري با يك نگاه خنديد و گفت
كي توان كردي بدل با اصل، جفت
از دو صد سنگش يكي را اصل ديد
باقي اش را ز آن يكي در فصل چيد
اين يكي هم چون چنين تقدير شد
حال زارش همچنان تقدير شد
روح او هم در فشار از اين بلا
شد فسرده زين مرض در ابتلا
چون شنيد احوال ياران آن دگر
رفت نزد گوهري قبل از سفر
گفت دستم دامنت گو چون كنم
گو كدامين ز آن همه بيرون كنم
گوهري گفتا كه اندك شد زمان
نكته هاي رمز صد باشد در آن
گر بداني چند و جاهل بر دگر
مي شوي در چاه خسرانش به سر
او در آمد از در اصرار و گفت
نيم هوشيارم كني بهتر ز خفت
گوهري انديشه كرد و راز گفت
وزن گوهر با اصالت ساز گفت
خواست تا رمز دگر گويد بر او
ديد كس را نيست تا گويد بر او
رفت فرمانده به سوي آن سرا
تا چه سان بیرون شود زین ماجرا
پادشه گفتا، درون شو خانه را
گوهران دركش، برون شو خانه را
پس درون خانه آمد با اميد
تا به علم خويش صد گوهر بچيد
هر كدام از سنگها و شيشه ها
وزن كردش با دو صد اميد ها
هر چه سنگين آمدش برداشت او
صد اميد اندر دل خود كاشت او
ناگهان پيغام شه آمد بر او
وقت پايان است، بس كن جستجو
چند ده، سنگ گران آورده بود
آرزو صد در دلش پرورده بود
شاد و خندان از چنين سودي كثير
خنده كرد او بر صغير و بر كبير
چون كه خورشيد آمدش در آسمان
سوي دكان برد، آن سنگ گران
خنده ايي کرد جّبه ی خود را گشود
نزد او بگذاشت جمله آنچه بود
گوهري در سنگها كردش نگاه
زير و رو كرد او به دقت سنگها
هر چه كردش بيش گوهر جستجو
كم ز گوهر يافتش در جستجو