گوهر و شيشه ( اول)
پادشاهي بود در ملكي بزرگ
لشكرش آماده بود و بس سترگ
دشمنش را چون در آمد كارزار
كل لشكر در سه جزء آمد به كار
پس نبردي سخت آمد در ميان
آن چنان جنگي كه نامد پيش از آن
هر كدام از آن سه را فتحي عظيم
عاقبت پيروز شد بي ترس و بيم
پس بگفتا آن سه را فرماندهان
نزد ما پاداش باشد بهرتان
خانه ايي انباشت مخلوط از گهر
شيشه بودي صد، به نسبت يك گهر
وزن هر يك در تفاوت از دگر
يك از آن كوچك ، بزرگ آن یک دگر
پس يكي را رنگ بودي، سبز سبز
ديگري را رنگ بودي زرد سبز
گاه يك شيشه درخشانتر ز دّر
وزن و اندازه بزرگتر شد ز ّدر
پس به گفتا هر يكي را وقت خاص
خانه اندر شو بجو هر آنچه خواست
وقت ماندن اندك است اي نازنين
پس برون گردي به وقتي اين چنين
پاي خود را بين كجا بگذاشتي
ناگهان ديدي كه زخم برداشتي
يك ز ايشان شد درون خانه، شب
وقت اندك بود و او در تاب و تب
نزد خود گفتا در اين اوقات كم
كي توان تفريق بين بيش و كم
پس هر آنچه پيش پا آمد بَرم
از هزاران تكه، صد گوهر بَرم
اندرون، او مي دويد از هر طرف
همچو بز او مي چريدش هر طرف
عاقبت وقتش شد و آمد به سر
جيبها پر بود و خوش از صد گهر
روز ديگر شد به نزد گوهري
گفت قيمت گو مرا اي گوهري
گوهري در شيشه ها آمد به جو
گوهر اندر شيشه ها در جستجو
از دو صد ز آنها يكي دّر يافت او
ديگران بي قدر و قيمت يافت او
درهمي در دست او بگذاشتی
ز آن همه گوهر تو كم برداشتي
روح او افسرده زين رسم جهان
صد اميدش بود و اين انجام آن