صبح آرام از کنارِ کوچه ها
از کنار تلخ و شیرین خوابهای دیگران
در پس آن واپسین اندوهِ روز
در میان اندکی تا روشنایی مانده ها
در سر انگشتم یکی سیگار تلخ
در سرم وسواسِ شب
گاه تند و گاه خسته ، گاه نرم
گاه افتان ، گاه خیزان ،گرم گرم
می خرامم ، میدوم ، سر میزنم
سوی اقبالِ گمم پر میزنم
سوی آن همواره از دستم برون
آن همان اقبال شوم رفته از شولای شب
من که قیق آخرم در ابتدا
من همان ایوار شوم جمعه شب
می زنم کوتاه و مغموم از سحر
پای بر این پست مردم سوزِ شر
شب چراغم، کهنه فانوسم ، خموشِ عالمم
آن نگون بخت تمام خاطرات مبهمم
آن همان افسونِ غم ریزِ جنون
آن همان از ابتدا مرگ و سکون
میروم تا ابتدا، از نو شوم
خود بمیرانم همه از تو شوم
میروم پندار خود خالی کنم
میروم تا عیش اجمالی کنم
قامتم خم گر شده از من شده
میروم تا بشکنم این تن شده
آری آرام از کنار کوچه ها
از کنار تلخ و شیرین خوابهای دیگران
در میان اندکی تا روشنایی مانده ها
میروم تا ابتدا ، تا انتها
می خرامم ،
میدوم ،
پرمیزنم
سوی اقبال گمم سر میزنم