با مدرسه و مکتب و می ره نگشادم
ای راه، سبویم، اَتَشم، ماه جبینم
هر بَر وَ طَرَف توست تو را ره وَ نشانی
این گمشده مقصد، هوسش نیست، چه دانم
برگیر شب تاریک و این لرزه بر اندام
رقصان شده و مست ز تو بست، ندانسته- فهیمم
این فهم از این عبد پریشان شده معذور
معنا تو دانی که ز معنا و معانی نشناسم
ای عشق و طرب، پردة اسرار دریدم
از خامی خویشم به تو دیدار مبارک نرسیدم
زنهار زنم توبه به خویشم همه اوقات
کین پرده اسرار مرا بی تو هلاکم
این رمز گشایی که مرا مست ز خود کرد
جمله همه پوچ است، تو خود خالقی جانم
پس لطف نما، این قدحت را که تلخ است
با دست محبت زده ات، بخش نویدم
بلبل ز چه داند، تو هر نای و سرودی
این محو شده پردة رازت چه ببینم
از دیدن و فهمیدن تو لحظه دوانم
این قلب تپنده ز که جویم سپندم
ای ماه فروزان شده در قلب شکسته
قلبم چه باشد، تو خالق- به زبونی نفریبم
از حیله و نیرنگ مرا مدرسه بردند
با لطف و نگهداری تو پرده نجندم
با تیزی و رندی به مکتب نرسیدم
این مستِ سبک حال ز رندی چه بدانم
با مَی نهراسیدم و از مَی چه بگویم
این مَی ز تو بخشید که چون دانه سپندم
این سوختن خویش چو پروانه سپاسم
هر لحظه تو خوانی و تو دانی ز بندم