ديگر سخن از باده و دلدار ،چه دركار؟
كافيست سخن ،این گپ بسیار ،چه دركار؟
حافظ بخدا این همه را گفت چه زيبا!
پس بار دگر این همه اشعار چه دركار؟
از باده و از ميكده و یار دلم ماند
تكرار به تکرار به تکرار ،چه دركار؟
وقتی که یکی خانه به دوش است ،غریب است
این گونه برآوردن آثار چه دركار؟
وقتی که بهار دلمان دست خزان است
پس گفتنی از لاله و گلزار چه دركار؟
وقتی که زمان صورتمان را به خطى زد
؟پس خال و خط و گیسو و رخسار چه دركار
وقتی که سری را نبود هیچ پناهی
پس دست کم این بودن سردار چه دركار؟
بگزار صدایم برسد آن بر آمو
ای همدل من ،این همه دیوار چه دركار؟
بگزار که این سرو نسبزد ،طبرش زن
سروی که شود عاقبتش دار ،چه دركار؟
برخیز ز دشواری این خلق نوسیم
آیینه آلوده به زنگار ،چه دركار؟
گفتم ،که ز نام همه فریاد برارم
اما ،نفری گفت ;همین کار چه دركار؟
وقتی که کسی نیست به پهلوى من ای دوست
این دفتر و این کاغذ و خودکار چه دركار؟