<< سپیدِ سیاه >>
من ...
دست پختِ سوخته یِ دیگِ برزخم
سرِ سگ جوشیده است
دیگی که سرِ مرا برده است ...
به دیوی که سرِ مرا بریده است ،
سرسری سپرده است :
سر به سرم نگذارند !
بر زخمِ برزخم
زخمِ سیاه خورده ام ...
ـــ هیهات !
مرثیه هایِ سورِ بی مردگی
به دستِ دوزخت نمی رسد خدا ...
و سرد می شود سرم
از سروده هایِ سیاه سوخته ام
سپیده سر نمی زند
سرِ آخر سیاهِ سپید
نشستم سورِ سردم را
سوخته بر حرفِ برف ... !