سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        راز هستي ( قسمت اول )

        شعری از

        محمد رضا لطفی

        از دفتر دستم را بگیر نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳ ۱۵:۲۰ شماره ثبت ۳۳۷۹۳
          بازدید : ۴۸۸   |    نظرات : ۳۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        برايت فاش می سازم تمام ِ  راز ِ هستی را

        و راز ِ سرخوشی، اين راز ِ مستی را...

        برايت فاش می سازم.

        فقط بايد نگيری سخت؛

        نيازی نيست!

        در اين راهی كه پيمودم

        تمام ِ چيزها خوشگل

        و ديگر نيست چيزی سخت يا مشكل.

        و هر زحمت، تلافی می شود، آری!

        و كافی می شود، آری!

        برای ِ تو دقيقن حكم ِ  صافی می شود، آری!

        مسيری را كه پيمودم،

        كسی با هيچ كس كاری ندارد

        كسی كاری به افكاری ندارد

        اگر حتا دراُفتاده،

        وراُفتاده!

        در اين راهی كه پيمودم

        قشنگی ها تو را محصور می سازد

        تو را مسرور و غرق ِ نور می سازد.

        در اين راهی كه پيمودم،

        سخن از مالكيّـت نيست.

        سخن از حاكميّـت نيست.

        منيّـت نيست.

        دوئيّـت نيست.

        صف ِ اوّل

        صف ِ آخر،

        در آنجا هيچ نيّـت نيست.

        در اين راهی كه پيمودم،

        فقط در لحظــــه بايد بود!
         
         
         
         
         
         
        در آنجا زندگی زيباست

        در آنجا عشق پابرجاست.

        در آنجا عشق يعنی فارق از ديروز و فرداها

        در آنجا عشق يعنی

        قلب ِ ما از كينه ها خالی

        و هستی بی وجود ِ عشق، پوشالی است.
         
         
         
         
        در آنجا ردّ ِ پايی نيست

        برای ِ دشمنی ها هيچ جايی نيست.

        و ذهنت می شود، همچون رَم ِ گوشی!

        و بر روی ِ تمام ِ دشمنی ها چشم می پوشی.

        پيام ِ خوب می گيری

        دو تا گيرنده ما داريم

        دو تا گيرنده ی ِ زشتی و زيبايی...
         
         
         
         
        در آن راهی كه من رفتم،

        مرا گيرنده ی  زشتــــــی شده خاموش
         
         
         
         
        در اين راهی كه پيمودم،

        خدا نزديكتر  از من  به من باشد!

        خدا همراه من باشد.

        در اين راهی كه پيمودم

        به صرف ِ اينكه هركس  خانه اش را شيروانی كرده،

        يا آنكه حساب ِ بانكی اش را كهكشانی...

        و نام ِ خويش را ثبت جهانی،

        ردای ِ سبز ِ آسايش نمی پوشد.

        و يك جرعه ز آرامش نمی نوشد!

        كسی شهد ِ گوارايی، ز جام ِ عشق می نوشد

        كه مذبوحانه او هرگز نمی كوشد!
         
         
         
         
        در اين راهی كه من رفتم

        خدا همسايه ی ِ دل هاست.

        خدا با ماست.

        و هر چيزی  كه از او می رسد،

        خير است.

        شرارت ها ولی از ماست!

        در آنجا هيچ كس با ما ندارد دشمنی هرگز.

        و در عمق ِ نگاه ِ هر كسی، آرامشی پيداست

        كه دريا هرچه عمقش بيشتر، آرامِشـَـش افزون.
         
         
         
         
        در اين راهی كه پيمودم،

        جلوی ِهيچ چيزی سد نمی گردد؛

        از آن تعريف ِ خوب و بد نمی گردد!

        در اين راهی كه من هستم

        عبــــور   آزاد می باشد؛

        و هر كس را كه می بينی، بسی دلشاد می باشد

        كسی در چارچوبی نيست

        غروبی نيست...

        طلوع ِ طلعت ِ هر كس كه می بينی،

        شكوفا می شود هستی.

        در او روح ِ خداوندی

        ندارد هيچ توفيری

        لرستانی و شيرازی

        و يا اينكه نهاوندی

        و يا اصلن سمرقندی...

        در آنجا از جدل كردن نشانی نيست

        همه زيبا به چشم ِ خويش می آيند
         
         
         
         
        در اين راهی كه پيمودم

        به قاموس ِ كسی يك واژه ی ِ نامهربانی نيست

        تقاضا ها همه در دست ِ اقدام است

        و يك در خواست حتا بايگانی نيست!

        در اين راهي كه پيمودم...

         

        كجا بودم ؟!

        بله !

        فقــط  دل  بـود تنــها همسفــر با من

        و اغلب  نيـز شبــها همسفــر با من!

         
        ادامه دارد
         
         
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0