هر روز مرغان سحر میکنند فریاد
ای گم کرده ز راه بر خیز به قیام و ثنا
بر هستی بخش جان
بین که جهان به او خلق و پدیدار شده
با نقاشی او زیبا به جمال و به لطفش به کمال شده
بین که خورشید افتاده به سجده به جلالش شده
با ماه و زمین به فریاد ثناش شده
وصف به توصی جمال و مهر و لطفش
کی سخن توان کند آغاز و شمار
بین که مرغان آسمان میگشایند بال ز نام او
وصف به توصیف میکنند نشان او
زیبایی و جمال کبریای او
بین که بود و مکان و بقا وحرکت وکمال
هست به اختیار و قدرت او
بین که غنچه ها باز می شوند به نام او
می گیرند عطر و بوی و زیبایی و لطافت او
بین که ماهیان دریا
رنگ از رنگ می گیرند از خانه رنگ او
می زنند فریاد اسرار وعجایب خلقت او
نقشهای زیبا
بی همتای
گوناگون او
بین که ریگهای صحرا می دوند
می نشینند
می ایستند به نام و قدرت او
بین که باد می داوند ابر را به نام او
می کند زمین مرده را به باران رحمتش گلستان او
بین هفت آسمان با ستارگانش
بین قدرت و عظمت و عزت و جلال او
تا کی بر خطا می نهی اصرار
تا کی می شکنی عهد و فا
به خود آر
بین عزت و جلال و مقامت را
نکن تباه خلقت زیبات
بر خیز سینه ات باز بر عشق خدا ده
قلب و وجودت چون خدا ده
قلب و هستی ات به خدا ده