<< دنیایِ سگی >>
شرطِ تأویلِ نگاهم باش
وقتی چشم هایم
زبان به ته کاسه یِ خشک و خالی اش می کشد؛
دنیا بویِ زوزه یِ سگی می دهد
در له لهِ استخوانِ تراشیده یِ جمجمه یِ پوسیده ام؛
افسوس ...!
چیزی برایِ دیدن نمانده ...!
و دنیا آخرش را به پسِ خویش می کشد
که مگر دوباره شروع شود،
و قصه اش دراز ...
به روده یِ پس وارویِ سگِ درازی می ماند
خیره به دکانِ قصابی
دهانِ همیشه بازش را
و خاکِ همیشه گرسنه اش را
برایِ بلعیدن گشود
تا دلغشه یِ گورِ بی وجودش را
به خوردنِ استخوان تسکین دهد؛
تنگ و کوتاه می شوم
سالهاست کفنم به بدنم می چسبد
و بوقِ اسرافیل به گوشم زنگ می زند
رویِ دیوارِ غسالخانه راه می روم
دنیا قبرستانِ بزرگیست ... !