يکشنبه ۴ آذر
|
آخرین اشعار ناب وحید سحرخیز
|
پشت علامت سوال گم شده روزگار من چگونه و چرا شده زمزمه های من با من من همونم که سرنوشت بروی پیشونیم نوشت با لحظه های تنهایی باید که باشی هم سرشت تموم واژه های من پره از حس تنهایی تموم میشه مگه بودن تو این دنیای تکرای روزم تکرار شبها شد،شبم در حسرت فردا تموم لحظه های من شده تکرار این غمها نوازشهای تنهایی بروی تار موهایم غبار حس ناکامی بروی ارزوهایم شبم اسیر روزهاو دلم اسیر شبها شد ی حسی تو دلم میگه غمم اسیر غمها شد دلم خوش بود به اون ماهی که شبها روبه روم داری ندونستم اونم چون من پره از حس تنهایی دلم خوش بود به اون راهی که میرسه به اون جایی که من باشم،تو باشی و، تموم حس شیدایی تموم دل خوشیهایم چه خوش بودن به این رویا که پرواز میکنم میام،بسوی تو همین حالا
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.