در شعر ی که قبلا به نام "ای کاسه گلی" منتشر کردم عشق از من خواسته بود اول بشکنم بعد از او درخواست کنم تا در وجود من رسوخ کند . حالا این جواب من به عشق است
جواب به پيام عشق
اي عشق لايزال
اي منتهاي عالم هستي
آمد نشان تو
گفتي كه بشكنم اين قالب گلي
امروز در گذر از كوي مردمان
اين من، شكسته شد
اين من، گسسته شد
وقتي كه دست يتيمي دراز ديد
تا خوشه ايي ز محبت درو كند
او قوت خويش ز الطاف آن غريب
در يك تنور پر از آتش وجود
ناني به وسعت كف دستان كوچكش
مي پخت و مي گريست
اين من گريست
قلب گلي شكست
آري اي عشق
وقتي كه ديد
آن كودكان كُرد
از ترس دين خدا
در بيم از خلافت بوبكر
با پاي زخم خورده و تنها
به كوه و دشت تا به صبح
برخويش لرزيده اند
وقتي كه ديد جنس وجودي اين من
چه بي حياست
در منظري ز پاكي و دين
با نام او و به نامش
سينه مي درد
اين من شكست
اي عشق
هرچند، خانه ي كعبه پر از بت است
هرچند مردمان زمان
بر شرك سجده مي كنند
اما تو باز گرد
بر جان من بتاب
بتها به زير كن
اين خانه پاك كن
من در نياز به سر مي برم هنوز
در من رسوخ كن
اي عشق در من رسوخ كن