نواک سرودهای باستان اسپنتمان،،،
حلقه های سرد آهن-نوای اقیانوس رویا را
در روزی موعود،،
با پرلودی نو،، خواهد شکست...
من!
ازانسوی سرزمین های زرد-آبی کهن
در نظاره ام
با طلسم سپید رُز هایی کال
که پرچین های نوازنده ی نور را
تکرار در تکرار،
رهوار میکند
،،،
نگاه نمی بُرم
و
روزی باز خواهیم گشت
تا نشور مسیحان خامش خفته
در هیاتی به راز گل های همیشه سرخ. . .
بخوان،،،
از داردانل
سکوت در سکوت ،،،
با نگاه شرقی دریا
که در انعکاس خاکستر-نشان ابرهای سرباگین
خسته مانده،،،
گاهی که فجر
چشمان حضورش را
در ناگهانی موعود خواهد شکفت...
بخوان
تا نهایت یک انحا
که با مجازات جزر جبون معبدها
آزاد میشویم...
باز خواهیم گشت ،،،شبی
با سمفونی های برگ و شکوفه ی باران
در غروبی اسارت گشوده
بی جرم ِ خدایگان
.
.
.
به آغوش خود
باز خواهیم گشت
با شکن-پیراهنی ،،،رقصنده در خلیج
بی زخم
بی زمستان !
چون بساوش اهورایی -مستان- ،،
مشتعلترین شهاب شفقواره ی شمالگان...
...
نجیب ترین نوازش یک فا !
بخوان
که ایستاده ایم
تا ابدیتی محتوم
با نسخ آیه های رنج تمام فاصله ها...
پا
در راهی بی انتها
...
و به اشک واپسین شمعزار سبز،، بخوان
به شیان قلم های بکر لغزنده ،،
به قاموس کوهساران شیدانه ی پگاه...
به ماه...
هنوز
به ابتلای تمام خود
به آزادی!
ایستاده ایم...