شوق دیدار

 

به شوق دیدار رُخت به هر طَرف من می روم

گرسوی مرگم خوانی ام با ساز و دَف من می روم

بهر تماشای نگین لطف تو ای مهربان

به عمق اقیانوس دل ،اندر صدَف من می روم

از بهرِ بهره بردن از گوهرِ رحمِت یارَبَم

حتی به اعماق زمین هم بین هدف من می روم

به روبه روی خانه ات بهر ادای احترام

هر صبح و ظهر شام را هم مُکَلّف من می روم

از بهر جانبازی به راه پاک تو معبود من

قبل ازتمام عاشقان اوّل صَف من می روم

هر ضربه ای از قلب را تازیده ام به سوی تو

سوگند به تو تاابدازاین مُضاعَف من می روم

ترسی ندارم من زتوپ تانک و شمشیر و تفنگ

حلاج گونه روی داری با شعَف من می روم

همچو خلیل بت شکن به خاطر بندگی ات

به قلب کوره های آتش چون خَزَف من می روم

پای برهنه می روم فرسنگ ها بر روی شن

یا در خروش رود هم راه روی کَف من می روم

به خاطر نوشیدن از چشمه ی پاک عشق تو

مانند یوسف قعرچاه بی کَنَف من می روم

اندر سرود زندگی با عشق و شادی و «نوا»

همواره در قافیه تو مُرَدَف من می روم

یا رب فراموشم نکن که پوچ گردد عمر من

کزین جهان با کوله باری مُجَوَف من می روم