از این دنیا هزاران شکوه دارم
از این دنیای بی احساس نامرد
سکوتی تلخ بفشارد گلویم
سکوتی سرد همرنگ شب درد
من از دنیا نگاه خسته یک پیرزن را
که در آنسوی ناکامی نشسته
و در بن بستی از هجران و ماتم
نهال آرزوهایش شکسته
من از دنیا نوای تک درختی
میان خشک و بی برگ بیابان
و در تنهایی محزون یک دشت
ته دلواپسی تا اشک باران
من از دنیا فرو پژمردن گل
به هنگام غرور گرم خورشید
کنار سرد و محزون قناری
و بیهوده تمام تشنگی را
به وقت شامگاهان آبیاری
من از دنیا حماقتهای انسان
که ظلم اسلحه با یک کبوتر
که بیداد برادر با برادر
که بی مهری یک عاشق به معشوق
و بی دلواپسی با مردمی
گم کرده باور
من از دنیا تمام خستگی را
به هنگام سفر تا قصد قربت
و احساس گناه و شرمساری
زآغاز تولد تا قیامت
من از دنیا شنیدم ناله ها را
من از دنیا شنیدم ضجه ها را
صدای مرگ را در شرشر آب
صدای عشق را در غرش تیر
من از دنیا نوازشهای باران
به روی راست اندام درختان
ویا دنبال آن زخم تبر را.........
بدیدم من ولیکن بر گلویم ناله ای نیست
سکوتی تلخ بفشارد گلویم
سکوتی سرد همرنگ شب درد
من از دنیا هزاران شکوه دارم
از این دنیای بی احساس نامرد