يکشنبه ۲۷ آبان
|
آخرین اشعار ناب رضااشرفی فشی
|
به نام یزدان پاک
بهشت کجاست؟
مفاسی بر ماه رویی دل ببست
شیشه صبرش بیفتاد وشکست
روز وشب از عشق او دیوانه بود
همدمش جام می و پیمانه بود
چون به راه ماهوش روزی نشست
همچو مرغی شد که غم بالش شکست
خاک ره را سجده گاهی کرده بود
سایه ای را هم پناهی کرده بود
هرکسی وی را در این حالت بدید
راه خود از سوی دیگر می کشید
هرکسی ازظن خود وی را شناخت
قصه ها از حال و روز وی بساخت
حال درویشان که داند جز خدا
بی خبر از حال ایشان اغنیا
هر کسی پولی اگر بودش به جیب
می فشاند بر خاک ان مرد غریب
بی خبر بودنند از حالش چنان
که زمحرم جمله نامحرمان
ازقضا معشوقه اش زان سو گذشت
پیش درویشش دمی انجا نشست
عاشق از بویش چنان دیوانه شد
گوییا آن شمع این پروانه شد
گفت یا رب شاهشاهان گشته ام
اینک ای حق چون سلیمان گشته ام
چون بدیدش بی دل این حال را
دید فرخنده چنینش فال را
گفت دانی که آن ملک خدا
ان بهشت لایزال کبریا
در کدامین کعبه جان مخفی است؟
هر کجا معشوقه ات آنجا نشست
رضا اشرفی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.