سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        ردّپا

        شعری از

        کریمی(آرام)

        از دفتر هوای این روزهای من نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳ ۰۰:۰۶ شماره ثبت ۳۱۲۳۱
          بازدید : ۴۹۵   |    نظرات : ۲۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کریمی(آرام)

        ردپا
        رد پای تو هنوز ،روی این برف مرا میخواند
        قصه پایان خوشی میگیرد
        فصل تو، باز،مرا میراند
        قاصدک در قفسش زندانیست
        مثل یک قمری بیمار ،خمار
        مثل یک ماهی بی اکسیژن 
        مثل یک عکس پر از گرد و غبار
        شهر من شهر کتابی کهنه است
        خالی از شعر ،پر از افسانه
        خالی از حرف سپیدی پر مغز
        خالی از عقل پر از دیوانه
        خاطرت هست کمی پیشتر از رسوایی
        آدمی بود به هووای حوا
        آدمی بود به هووای بهشت
        آدمی بود شبیه من و ما؟؟؟
        سالها میگزرد لیک .....هنوز
        من از این فاصله ها بیزارم
        در گریزم من از این نوع بشر
        باز از خلقت خو مینالم
        رد پای تو هنوز روی این برف مرا می خواند
        قصه پایان خوشی میگیرد
        تیرگی ...........رقص کنان میمیرد
        (نریمان کریمی 92/1/26) 
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1