جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب کریمی(آرام)
|
ردپا
رد پای تو هنوز ،روی این برف مرا میخواند
قصه پایان خوشی میگیرد
فصل تو، باز،مرا میراند
قاصدک در قفسش زندانیست
مثل یک قمری بیمار ،خمار
مثل یک ماهی بی اکسیژن
مثل یک عکس پر از گرد و غبار
شهر من شهر کتابی کهنه است
خالی از شعر ،پر از افسانه
خالی از حرف سپیدی پر مغز
خالی از عقل پر از دیوانه
خاطرت هست کمی پیشتر از رسوایی
آدمی بود به هووای حوا
آدمی بود به هووای بهشت
آدمی بود شبیه من و ما؟؟؟
سالها میگزرد لیک .....هنوز
من از این فاصله ها بیزارم
در گریزم من از این نوع بشر
باز از خلقت خو مینالم
رد پای تو هنوز روی این برف مرا می خواند
قصه پایان خوشی میگیرد
تیرگی ...........رقص کنان میمیرد
(نریمان کریمی 92/1/26)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.