تو کیستی
رفیق راه من
که نیستی
غریبه ای
نشسته ای
کنار جاده ای که از دلم شروع می شود
من مسافرم
فرصتی برای آشنا شدن که نیست
اما اگر تو هم
چو دیگران
که گاه
بر این راه دیده ام
تاجری
این راه
راه امنی
برای تجارت متاع عشق نیست
سرمایه ی چشم های تو اگر هنوز
گهر های ناب اشک هست
از ره زنان غم بترس
این راه پر از کمین آن کمینه هاست
روزی
راه ابریشمین عشق
از میان دل ما نیز می گذشت
این دل
کاروان سرای نگاه های خسته بود
و پشت پای هر مسافر نگاه
چشمی منتظر
کاسه ی اشکی
بر گل لبخند ریخته بود
از چین گیسوان پریشان دلبران
تا شام عاشقان پریشان دل جهان
این راه روزگاری
شاهراه عشق بود
تا آن که در غروب غم انگیز آن روز شوم
یک نگاه سرخ
عرق ریزان
از دیار آبله خویی
به کوی ما رسید
و از آن زمان
طاعون بی کسی
دلم را ویرانه ی جذامیان نمود...
تو کیستی
اگر نگاه خسته ای
وگر دلی شکسته ای
بی سبب نشسته ای
کنار جاده ای کز دلم شروع می شود
بلند شو
اینجا سلول انفرادیِ مسلولِ
هوایِ مسمومِ ناکسی ست
من مسافرم
چرا که در پی هوای تازه ای
برای تنفسم
رفیق راه من نمی شوی؟