"هرگز نخواب کوروش"
.
.
.
مخواب ای بزرگ جاویدان
خورشید دو چشمان تو را غروب خواهند کرد...
من در جنون مواج مرجان های سرگردان،
بوسه بر سکوت گنگ سنگهایت میبارم...
نه خیش خیانت به چنگ، در سترگ بسترت غران...
در آرزوی رستاخیز تو در گوشه های پارس میبارم
خیره
بر شارق نگاره های کهن...
مخواب! من
از تبانی دستان زرد
از قرن های سرد می آیم
و چنان تارو پود مفرش زربافت گسسته،
و چنان شیشه های عطر ایران سرکشیده
زیر گامهای اشتران مسموم شکسته
منم
آوای خاکستری ویران ، تمدنی سوخته...
زیر سم اسبان جهل ، لبدوخته
منم
ایستاده بر مناره ای، پر از نگاه!
رنج عهدنامه ها
با رنگ الکل، در تب ِ سیاه...
منم
سوگ سرخ فین،،
سینه ی خون آهنگ دامون...
هزار شب ناسروده در یک آه
روییده از دل اعصار
خسته...
منم فرزندت کوروش ، هرگز مخواب...
"تقدیم به کهن سرزمین ، ایران"
حاشیه نوشت:
"من" در سروده، نگاه یک ایرانی به گاه های پریشان! تاریخیست
از قرنهای گذشته تا کنون
دردی، از تهاجم فرهنگی شرق و غرب،هجوم جهل و ویرانی
جزم اندیشی، سطحی نگری و تبه گرایی
با دیدگاهی بسیار کلیست.