باز قوّالِ زمان دست به تُمبَک ها شد
شب فرخنده ی وصلت چه مبارک ها شد
آسمان صاف شد و چلچله ها رقصیدند
چشم هر رهگذری ماتِ چکاوک ها شد
ناگهان هلهله شد!باغچه ی کنج حیاط...
محوِ تکثیر گل و حمله ی پیچک ها شد
آب و جارو زدم و خانه تکانی کردم
در و دیوار پر از خنده ی میخک ها شد
بغلت کردم و آرام تو را بوسیدم
چهره ی گل گلیت مثل عروسک ها شد
جانِ من راست بگو،راست بگو یادت هست؟
صورتت سرخ تر از رنگ لواشک ها شد؟!
آن زمان عشق کمی پاک و مقدس تر بود
واقعا بود!ولی مسخره ی فک ها شد
کَم کَمَک سرد شدی!رفتی و افسانه ی عشق...
مثل سیگار شبی طعمه ی فندک ها شد
رفتنت فاجعه شد!سدّ غرورم که شکست...
نیل زالو زد و آلوده ی جلبک ها شد
قصرِ نَی زاریِ سبزت لب تالابِ دلم...
آه!برگرد و ببین...خانه ی اردک ها شد
بعدِ راهی شدنت،ساحل آرام خیال...
عَرصه ی پر زدن و عشوه ی لک لک ها شد
پرچم عشق که از بُرجَک چشمت افتاد...
سینه مستعمره ی دولتِ بَختَک ها شد
خاک بی دغدغه ی قلب به امضای تو بود...
که پر از بُلدوزر و پیکُور و غلطک ها شد
مثل نجارِ همان قصه که از تنهایی...
مدتی مسخره ی دست وروجک ها شد
اینک از آنهمه احساس چه داریم؟بگو!
عشقمان قصه ی خوابِ شبِ کودک ها شد