پنجشنبه ۶ دی
|
دفاتر شعر علی اصغر اقتداری (حرمان)
آخرین اشعار ناب علی اصغر اقتداری (حرمان)
|
نمی دانم بهانه ای بود یا سعادتی که بتوانم از آسایشگاه معلولین ذهنی
شهر مان دیداری داشته باشم پس از ورود وهماهنگی با مسئولین
آسایشگاه و به همراه مدیر آن به سمت ساکنین اصلی وهمیشگی آن که
درحیاط آسایشگاه وتحت مراقبت پرستاران اجتماع کرده بودند ،رفتم.
آنها که بادیدن هر تازه واردی ذوق زده می شوند وبا نگاه هایی
معصومانه، اورا به جمع خویش فرا می خوانند.
انگار در مجمع الجزایری از اندوه قرار گرفته بودم..
به زحمت از انفجار بغضم جلوگیری کردم تا اشک هایم
از نظر آنها پنهان بماند.ساعتی را در جمعشان
ماندم ولذّت این دیدارتلخ را با تمام وجودچشیدم !
لذّت دیدار کسانی را که با هیچ پرسشی در های بهشت به رویشانباز می شود."
از لحظه ای که فرصت این دیدار به من هدیه شد،آنهایی که توان حرکت
یا زبان گفتار داشتند با حرکات والفبای مخصوص به خودشان،پذیرایم
شدند . شادی در چشمانشان موج می زد .انگار عزیز ترین های
زندگیشان به دیدن آنها آمده بودند .عزیزانی که که آنهارا به جرم معلولیتی
که خود درایجاد آن نقشی نداشته اند به امان خدا رهایشان کرده بودند!
از من می خواهند که کار دستی هایشان را ببینم وبااصرار، یکی از
عروسک هایی را که با دست خود ساخته اند به من هدیه می
کنند وچقدر هم از این کارشان احساس رضایت می نمایند..
انگار سال هاست که تورا می شناسند وچه معصومانه ،هم با زبان وهم
با نگاه هایشان،با تو حرف می زنند .دلشان می خواهد سفره ی غربت شان
را باز کنند وتو>، میهمان تنهایی ؛ درد هاو دل تنگی ها یشان باشی.
زبانشان را می توانی تحمل کنی امّا امان از نگاهشان! گویی
در یک لحظه ی کوتاه می خواهند کتاب زندگی خود را به ذهن تو
منتقل کنند آن هم کلمه به کلمه ،صفحه به صفحه وفصل به فصل.!
باید حوصله داشته باشی که داری . صبور باشی که هستی .شاعر
باشی که می شوی! آن گاه هر کدام ازآنها واژه ای از شعر تو می شوند
واژه هایی که در هیچ فرهنگ لغتی پیدا نمی شود. واژه هایی که
وقتی شعر تورا می سازند خودت نیز از معنا کردن آن عاجز می
شوی!واژ ه هایی که در نهایت به غزلی تلخ ویا مثنویی سرشار از
اندوه بدل می شوند .غزل هایی از جنس غزل های بیدل وخاقانی
.مثنوی هایی از نوع منطق الطیر عطّار ومخزن الا سرار نظامی...
وچه لذّتی دارد با این واژه ها شعر سرودن!!
درروزگاری که درمان آزمندان را
بلعیدن قرص زمین هم کافی نیست!
در این فراموش خانه ؛
نهایت خواسته ی یک دختر؛
آدامسی ست که از تو می طلبد
وچه مصرّانه!"!"
کدامین شاعر؟وبا کدامین مضمون ؟
شعری خواهد سرود به ماندگاری این شعر های مجسّم؛
به بلندی فوّاره های درد این اهالی ؛
به وسعت حسرت ناشناخته ی نگاه هایشان
به افق ها ی تیره ی آرزوهایشان
وبه غمناکی دو بیتی چشمانشان!....
آری ! این هایند شعر های واقعی روزگار
که ناسروده مانده وناشنیده از یاد رفته اند
شعر هایی از قبیله ی توفان واز تبار تندر؛
به زمختی سلسله جبال اندوه
به زلالی اشک های یک عاشق
شعر هایی که کهنگی ناپذیرند
واشتیاقت برای خواندن مجدّدشان افزون
شعر هایی که باید
هرروز زیارتشن کنی! تلاوتشان کنی!
آن قدر بخوانیشان تا از بَرِشان کنی !
مانند دوبیتی های باباطاهر
به گونه ی غزل گریه های مجنون
وبا این شعر ها به سماع برخیزی
چون رقص مولوی در بازار طلا فروشان!
وبا آنها فال بگیری آن گونه که با غزل های حافظ!
و....
بهار 89.
قسمتی از مقاله ی من پس از دیدار از آسایشگاه
معلولین ذهنی شهر مان " سبزوار
[ یکشنبه پانزدهم بهمن 1391 ] [ 22:11 ]
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.